تاریخ چاپ :

2025 Apr 10

www.blestfamily.com 

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

داستان آن دختر...4

ببین زنان و دختران غیر مسلمان چطور برای دین خود فداکاری می‌کنند؟

یکی از دعوتگران می‌گوید: در سفری دعوی برای پناهندگان، در آفریقا بودم... راهی که می‌رفتیم بسیار نامناسب بود که باعث شد خسته شویم... در روبروی خود به جز امواج ماسه نمی‌دیدیم و در راهمان به هیچ روستایی نمی ‌رسیدیم مگر آنکه ما را نسبت به راهزنان هشدار می‌دادند...

تا آنکه خداوند کارمان را آسان کرد و به اردوگاه پناهندگان رسیدیم...

آنان از دیدن من خوشحال شدند و برایم خیمه‌ای فراهم کردند که بستری کهنه در آن انداخته بودند...

آنقدر خسته بودم که خودم را روی بستر انداختم و به مسیر سفری که طی کرده بودم فکر کردم... می‌دانید در سرم چه می‌گذشت؟ نوعی احساس افتخار می‌کردم... یا شاید هم نوعی غرور! چه کسی ممکن است زودتر از من به اینجا پا گذاشته باشد؟! کی می‌تواند کاری را که من انجام داده‌ام انجام دهد؟!

و شیطان همچنان این سخنان را به من دیکته می‌کرد تا آنکه نزدیک بود دچار تکبر شوم...

صبح هنگام برای گشت زدن در منطقه بیرون رفتیم... به چاهی رسیدیم که از اردوگاه پناهندگان دور بود... گروهی از زنان را دیدم که ظرفهای آب را به سر گذاشته بودند... میان آن‌ها زنی سفید پوست توجهم را جلب کرد...

اول فکر کردم یکی از زنان منطقه است که بیماری پیسی دارد! از دوستم درباره‌اش پرسیدم...

گفت: از زنان تبشیری است... اهل نروژ است و سی سال دارد... شش ماه است اینجا زندگی می‌کند... مانند ما لباس می‌پوشد... غذای ما را می‌خورد و در کارها کمکمان می‌کند... هر شب دخترها را جمع می‌کند و با آن‌ها حرف می‌زند و به آن‌ها نوشتن و خواندن و گاهی رقص یاد می‌دهد...

چه یتیمانی که او بر سرشان دست می‌کشید... چه بیماران که دردشان را کم می‌کرد!

خواهر من... این دختر نروژی را ببین! چه باعث شده با وجود عقیده‌ی گمراهی که دارد به این بیابان‌های مهلک بیاید و تمدن اروپا و دشت‌های سرسبز آن را ترک گوید؟

چه چیز عزم و اراده‌اش را اینطور قوی ساخته که در اوج جوانی همراه با این پیرزنان زندگی کند؟

احساس تحقیر نمی‌کنی؟

او که به یک دین باطل دعوت می‌دهد چنین صبر و شکیبایی دارد...

در بیشه‌های آفریقا می‌بینی دختران دعوتگر نصرانیت از آمریکا و بریتانیا و فرانسه به فعالیت مشغولند...

می‌آیند تا در کلبه‌ای چوبی یا خانه‌ای گلی زندگی کنند... بدترین غذا را بخورند و از آب نهر بخورند... از کودکان نگهداری کند و زنان را مداوا کنند...

و هنگامی که به سرزمین خود برمی‌گردند با چهره‌ای رنگ پریده و پوستی خشن و بدنی ضعیف باز می‌گردند... اما همه‌ی این سختی‌ها را برای خدمت به دین خود فراموش می‌کنند...

عجیب است... این کوششی است که آن نصرانی‌های نامسلمان متحمل می‌شوند... تا دیگران به عبادت غیر خدا بپردازند!

(إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ ۖ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّـهِ مَا لَا يَرْجُونَ) نساء 104.

«اگر شما درد می‌کشید، آنان نیز همانند شما درد می‌کشند و[لی] شما از الله امیدی دارید که آنان ندارند»...

*  *  *

آیا تا به حال از خود پرسیده‌ای که «من چه چیزی را تقدیم اسلام کرده‌ام»؟

چند دختر تا حالا به دست تو توبه کرده‌اند؟ چقدر از مال خود را برای هدایت دیگر دختران هزینه کرده‌ای؟

بعضی از دختران و زنان نیکوکار می‌گویند: من جرات دعوت کرد دیگران و جلوگیری از منکرات را ندارم!

عجیب است! چطور آن زن خواننده جرات می‌کند روبروی ده‌هزار نفر بخواند... ده‌هزار نفری که با چشمان خود ـ پیش از گوش‌هایشان ـ او را می‌بلعند... و نمی‌گوید من می‌ترسم یا خجالت می‌کشم!

چطور آن رقاصه جرات می‌کند بدن خود را در معرض نگاه هزاران مرد قرار دهد و دچار هراس و خجالت نمی‌شود؟

اما هنگامی که از تو خواستند وظیفه‌ی نصیحت و دعوت را انجام دهی شیطان تو را از یاری دینت باز داشت؟

*  *  *

اما برعکس، برخی از دختران منکرات را برای دیگران زیبا جلوه می‌دهند... با دیگران به مبادله‌ی مجلات نامناسب و ترانه‌ها می‌پردازند یا آنان را به مجالس منکر و گناه دعوت می‌کنند که این از باب تعاون بر گناه، و وارد شدن به حزب شیطان است... بی‌شک روزی این دوستی‌ها به دشمنی بَدَل خواهد شد:

(الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ) زخرف 67.

«آن روز دوستان صمیمی دشمنان یکدیگرند مگر متقیان»...

این است حال آنان در عرصه‌ی قیامت... که لباس ذلت و پشیمانی به تن خواهند کرد...

اما در آتش جهنم، چنانند که خداوند متعال درباره‌ی گروهی از گناهکاران می‌فرماید:

(ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضًا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ) عنکبوت 25.

«سپس در روز قیامت، برخی از شما به برخی دیگر کفر می‌ورزید و برخی از شما برخی دیگر را نفرین می‌کنید و جایگاهتان آتش است و یاورانی نخواهید داشت»...

آری همدیگر را نفرین خواهند کرد... به همان دوستی که در دنیا هم‌نشین یکدیگر بودند خواهد گفت: خداوند تو را لعنت کند! تو مرا به دام عشق و عاشقی و فحشا کشاندی...

او نیز بر سرش داد می‌زند که: بلکه خداوند تو را لعنت کند! تو بودی که نوار و سی دی ترانه‌ها را به من دادی!

و دوستش در پاسخ می‌گوید: خدا تو را لعنت کند! تو بودی که رابطه با پسران و بی‌جحابی را برایم زیبا جلوه دادی!

عجیب است... آن خنده‌ها و حرف‌های در گوشی کجا رفت؟ یادتان است چقدر با همدیگر در بازارها می‌گشتید و دوستان را به خنده می‌آوردید؟ اما امروز به همدیگر کفر می‌ورزید و یکدیگر را نفرین می‌کنید...

آری... زیرا هرگز برای نصیحت یا کار خیری یکجا نشده بودند...

و روز قیامت دوباره یکجا خواهند شد... اما کجا؟ در آتش... آتشی که شعله‌اش نمی‌خوابد و هیزمش سرد نمی‌شود... و گرمایش فرو نمی‌افتد مگر آنکه الله بخواهد...

(فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ ﴿١٠١ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿١٠٢ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ﴿١٠٣ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِهَا تُكَذِّبُونَ ﴿١٠٥ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ ﴿١٠٦ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿١٠٧ قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ) مؤمنون 101- 108.

«آنگاه که در شیپور دمیده شود دیگر میان‌شان نسب خویشاوندی وجود ندارد و نه از حال یکدیگر می‌پرسند (۱۰۱) پس کسانی که کفه‌ی میزان [اعمال] آنان سنگین باشد ایشان رستگارانند (۱۰۲) و کسانی که کفه‌ی میزان [اعمال]شان سبک باشد آنان به خویشتن زیان زده [و] همیشه در جهنم می‌مانند (۱۰۳) آتش چهره‌ی آنها را می‌سوزاند و آنان در آنجا ترش رویند (۱۰۴) آیا آیات من بر شما خوانده نمی‌شد و [همواره] آن را مورد تکذیب قرار نمی‌دادید؟ (۱۰۵) می‌گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمی گمراه بودیم (۱۰۶) پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر، پس اگر باز هم [به بدی] برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود(۱۰۷) می‌گوید: در آن خفه شوید و با من سخن نگویید»...

سپس در ادامه می‌فرماید:

(أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ) مؤمنون 115.

«آیا پس گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما به سوی ما باز نخواهید گشت؟»

 

 

ادامه دارد....