|
تاریخ چاپ : |
2025 Apr 10 |
www.blestfamily.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
داستان آن دختر...1 |
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و سپاس از آن کسی است که هرکس را به بخواهد ویژهی رحمت خود میگرداند و یارانش را به سوی اسباب عنایت خود توفیق میدهد و از روی فضل و منتش نیکیها را پی در پی به سوی بندگانش روان میسازد...
احکام خود را بر بندگان جاری میسازد... برخی از آنها راه شقاوت را میپیمایند و برخی راه سعادت را... برخی نزدیکِ درگاه میشوند و برخی دور... دربارهی کارهایی که انجام میدهد مورد پرسش قرار نمیگیرد، اما دیگران مورد پرسش واقع میشوند...
و درود و سلام خداوند بر سرور پیامبرانش و اولِ اولیاء...
و گواهی میدهم که معبودی به حق نیست جز الله که واحد است و بیشریک...
او که آسمانها و موجودات را آفرید و زمین و زمان را ابداع نمود...
و دلها و تنها را آفرید و محبوبان و خاصان را برگزید...
ستایش از آن الله است و سلام بر بندگان برگزیدهی او... ستایشی درخور نعمتهایش... و سلامی بر خاتم پیامبران و بر اهل بیت و یارانش و هر کس که از سنت او پیروی نماید...
این نشستی است با زنان و دخترانِ نیکوکار... آن عابدان باتقوا...
آنان که شب صدای گریهی سحرگاهشان را شنید و روز، روزه و اذکارشان را...
این سخنان گذرا را در این دوران فتنهها با تپشهای امید برای آن دختر مسلمان میفرستم... او که در رکوع و سجود است...
آن را به گوهر این جامعه و امید امت میفرستم...
این، نشستی است با زنان و دختران مومن... آنانی که حاضر نشدند شرف و آبروی خود را زیر پا نهند...
آنان که نماز فرض خود را به جای آوردهاند و بر حجاب خود پایبند ماندهاند تا وارد بهشت پروردگار شوند...
این نه داستان یک دختر بلکه دخترانی است اهل خیر و نیکی...
این داستان یک عشق زودگذر نیست...
* * *
این داستان را برای تو بازگو میکنم... برای تو خواهر پاکدامن من... تو که گرانقدر و عزیزی... توی گرانبها... تویی که مادر و خواهری... یا همسر و دختر...
تویی که یک نیمهی جامعه را تشکیل میدهی و نیمهی دیگر را میسازی...
بله؛ تو که خطیبانِ چیره و امامان و مجاهدان و رهبران را میسازی...
این داستانها و سخنان را از من پذیرا باش... شاید به قلب و درونت راه یابد...
چرا که زنان، خواهران مردانند... همانطور که مردان علمای بزرگوار و دعوتگران کوشایی دارند، زنان نیز چنیناند...
همانطور که در میان مردان، روزهدارانِ روز و گریه کنندگان سحرگاه هست، در میان زنان نیز هست...
چه بسیار بودند زنانی که در سخن و کردار نیک، در عبادت پروردگار و یاری دین، و در انفاق و علم، از مردان پیشی گرفتهاند...
اگر صفحات تاریخ را ورق بزنی خواهی دید زنان در والاترین فضائل از مردان سبقت جستهاند...
نخستین کسی که در حرم ساکن شد... نخستین کسی که از آب زمزم نوشید و نخستین کسی که میان صفا و مروه سعی کرد، یک زن بود... هاجر مادر اسماعیل...
نخستین کسی که اسلام آورد و به یاری پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ شتافت، زن بود... ام المومنین خدیجه رضی الله عنها...
و نخستین کسی که در راه خداوند شکنجه دید و به شهادت رسید، زن بود... سمیه مادر عمار بن یاسر...
* * *
نزد بخاری روایت است که ابراهیم ـ علیه السلام ـ از شام به سوی سرزمین حرام حرکت کرد در حالی که همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل که کودکی شیرخوار بود همراه وی بودند... تا اینکه به سرزمین حرام رسیدند و آن دو را نزد جایگاه خانهی کعبه گذاشت...
در آن زمان در مکه نه کسی بود و نه حتی آبی برای نوشیدن... آن دو را آنجا رها کرد و نزدشان مقداری خرما گذاشت و یک مشک آب...
آنگاه به سوی شام بازگشت...
مادر اسماعیل دور و بر خود را نگریست... در آن صحرای بی آب و علف... کوههای خشک و صخرههای تیره... نه مونسی و نه همنشینی...
او که در قصرهای مصر بزرگ شده بود و در سرزمین سرسبز شام و باغهای زیبای آن زندگی کرده بود در آن محیط احساس دلتنگی کرد...
برخاست و در پی همسرش رفت و گفت: ای ابراهیم! کجای میروی؟ ما را در این صحرا بدون هیچ همنشین و هیچ چیز رها میکنی؟
ابراهیم پاسخش را نداد و به او توجهی نکرد... هاجر دوباره سخنش را تکرار کرد: کجا میروی و ما را رها میکنی؟
باز پاسخش را نداد...
باز هاجر سخنش را تکرار کرد... اما ابراهیم چیزی نگفت...
هنگامی که هاجر چنین دید، گفت: آیا الله به تو چنین دستور داده؟ ابراهیم گفت: آری... هاجر گفت: همین برایم کافی است... به امرِ خداوند خشنود شدم... پس ما را ضایع نخواهد ساخت...
سپس برگشت...
ابراهیم... آن پیر بزرگسال در حالی که همسر و فرزند را تنها رها کرده بود، بازگشت...
هنگامی که به بالای تپه رسید... جایی که او را نمیدیدند چهره به سوی محل کعبه کرد و دستانش را به سوی خداوند بالا برد و چنین دعا کرد:
(رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ) ابراهیم 37.
«پروردگارا! من بعضی از ذریهام را [به فرمان تو] در سرزمین بدون كِشت و زرعی، در کنارِ خانهی تو، که آن را حرام ساختهای سکونت دادهام، خداوندا تا این که نماز را برپای دارند؛ پس چنان کن که دلهای گروهی از مردمان (برای زیارت خانهات) متوجّه آنان گردد و ایشان را از میوهها [و محصولات دیگر جاها] بهرهمند فرما، شاید که سپاسگزاری کنند»...
سپس خود به سوی شام رفت...
مادر اسماعیل به نزد کودک خود بازگشت... از آبی که همراه داشت مینوشید و به کودک خود شیر میداد...
اما طولی نکشید که آب تمام شد و خودش و کودکش به شدت تشنه شدند... کودک از فرط تشنگی به خود میپیچید و لبانش را میمکید و پاهایش را به زمین میزد...
مادر درمانده او را مینگریست که گویا با مرگ دست و پنجه نرم میکند...
به دور و بر خود نگاهی انداخت که شاید نجات دهندهای ببیند... اما کسی را نیافت...
چون دوست نداشت در انتظار مرگ بنشیند برخاست... حیران بود که به کدام سو برود!
کوه صفا را که نزدیکترین کوه به او بود، دید... در حالی که خسته و درمانده بود به آن بالا رفت که شاید اعراب بیابانگرد یا کاروانی را ببیند...
همین که بالا رسید به دشت نگاهی کرد اما کسی را ندید... از صفا پایین آمد و گوشهی دامن خود را گرفت و به سرعت همانند انسانی سختیدیده دره را طی کرد و به کوه مروه رسید و به آن بالا رفت...
دوباره نگاهی انداخت که شاید کسی را ببیند... اما هیچکس آنجا نبود... باز به کوه صفا بالا رفت و باز کسی را ندید...
این کار را هفت بار تکرار کرد... هنگامی که برای بار هفتم به مروه بالا رفت صدایی را شنید... با خود گفت: ساکت باش... باز گوش فرا داد و صدایی شنید... سپس گفت: اگر میتوانی یاری دهی یاری ده! اما پاسخی نشنید...
پس رو به کودکش نمود و دید فرشتهای نزد جایگاه زمزم ایستاده... فرشته بال خود را به زمین زد و آب از آن جوشید...
فورا به سوی آب رفت و خاکهای دور آن را جمع کرد تا آب یکجا شود و با دستانش آب آن را در مشک ریخت و هر بار آب آن را برمیداشت دوباره آب از آن میجوشید...
جبرئیل به او گفت: از ضایع شدن نترسید که اینجا خانهی خدا است و این کودک و پدرش آن را خواهند ساخت...
چه صبور بود او و چه عجیب بود داستان او و صبری که بر بلا داشت!
* * *
این بود داستان هاجر که صبر پیشه کرد و فداکاری نمود تا آنکه خداوند در قرآن از او یاد نمود و فرزندش را از جملهی پیامبران گرداند... او مادر پیامبران و الگوی اولیای خداوند است... این بود حال او و فرجام کارش...
غریبی کشید و ترسید و تشنگی و گرسنگی را تحمل کرد، اما مادامی که همهی اینها را در راه خشنودی پروردگار تحمل نمود، خشنود بود...
در راه خداوند غریبانه زندگی کرد و خداوند نیز شادی و بشارت به وی ارزانی نمود...
آیا تو نیز حاضری امروزه مانند او غریب باشی؟ شب در حالی که مردم به خوابند بیدار شوی و روزها را روزه بداری در حالی که دیگران میخورند و مینوشند؟
* * *
یا در دورانی که خیلیها حجاب را ترک کردهاند تو به حجاب و لباس شرعی خود پایبند بمانی؟
و فیلمها و نمایشهای نامناسب و ترانهها را ترک گویی؟
همهاش در راه خشنودی پروردگار زمین و آسمانها؟
چنین صبری از بزرگترین انواع جهاد است... در دنیا اجر و پاداش به دست خواهی آورد و در آخرت بزرگوار خواهی بود و اجر آن را خواهی دید...
خوش به حالت اگر چنین کردی، چرا که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «اسلام غریبانه آغاز شد و دوباره به مانند آغازِ خود غریب خواهد شد، پس خوشا به حال غریبان»...
* * *
آری... خوش به حال غریبان...
اما غریبان چه کسانی هستند؟
آنان انسانهایی نیک هستند در میان انسانهای بدِ بسیار...
آنان زنان و مردانی هستند که در پیمان خود با خداوند، راستی پیشه کردهاند...
اخگر به دست میگیرند و بر صخرههای سخت راه میروند و بر خاکستر میخوابند و از فساد میگریزند...
سخنانشان راست است... پاکدامنند... چشم فرو هشتهاند...
حرفی که میزنند از روی عفت است و نشستهایی که دارند شریفانه است...
و در نتیجه، آن هنگام که در برابر خداوند بایستند و پاها شهادت دهند و گوشها و چشمها به حرف آیند، شاد میشوند...
چرا که چشمانشان علیه آنان شهادت نمیدهند که به سوی حرام نگریستهاند... و گوشهایشان شهادت نمیدهند که ترانههای حرام را شنیدهاند... بلکه اعضای بدنشان به گریهی هنگام سحر و پاکدامنیِ روز شهادت میدهند...
اما دیگران رسوا میشوند و هلاک!
(وَيَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّـهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ﴿١٩﴾ حَتَّىٰ إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٢٠﴾ وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا ۖ قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّـهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٢١﴾ وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَٰكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّـهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرًا مِمَّا تَعْمَلُونَ﴿٢٢﴾ وَذَٰلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْدَاكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿٢٣﴾ فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ ۖ وَإِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَمَا هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ) فصلت 19- 24.
«و [یاد کن] روزی را که دشمنان الله به سوی آتش گرد آورده و بازداشت میشوند (۱۹) تا چون بدان رسند گوششان و دیدگانشان و پوستشان به آنچه میکردهاند بر ضدشان گواهی دهند (۲۰) و به پوست [بدن] خود میگویند چرا بر ضد ما شهادت دادید؟ میگویند همان خدایی که هر چیزی را به زبان درآورده ما را گویا گردانیده است و او نخستین بار شما را آفرید و به سوی او برگردانیده میشوید (۲۱) و [شما] از اینکه مبادا گوش و دیدگان و پوستتان بر ضد شما گواهی دهند [گناهانتان را] پوشیده نمیداشتید لیکن گمان داشتید که الله بسیاری از آنچه را که میکنید نمیداند (۲۲) و همین بود گمانتان که در بارهی پروردگارتان بردید، شما را هلاک کرد و از زیانکاران شدید (۲۳) پس اگر شکیبایی نمایند جایشان در آتش است و اگر از درِ پوزش درآیند مورد اجابت قرار نمیگیرند»...
ادامه دارد....
|