|
تاریخ چاپ : |
2025 Apr 13 |
www.blestfamily.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
زنان نیکوکار... آنانی که اخگر به دست گرفتند (قسمت 3) |
زنان نیکوکار... آنانی که اخگر به دست گرفتهاند... اگر دستوری از دستورات شریعت را بشنوند اطاعت میکنند و تسلیم امر خداوند میشوند و به آن اعتراض نمیکنند و در پی در رفتن از زیر امر خداوند نخواهند بود...
داستان این عروس مومن را بشنو:
انس ـ رضی الله عنه ـ میگوید: مردی از اصحاب پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ جُلَیبیب نام داشت... چهرهی او زشت بود، پس پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به او پیشنهاد ازدواج داد... جلیبیب گفت: مرا «کاسد» خواهی یافت... (یعنی کسی مرا به دامادی نخواهد پذیرفت)...
پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «اما تو نزد خداوند کاسد نیستی»...
پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ همچنان در جستجوی فرصتی برای به ازدواج درآوردن جلیبیب بود...
تا آنکه روزی مردی از انصار نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ آمد و به او پیشنهاد داد تا با دختر بیوهی او ازدواج کند... پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به او گفت: باشد دخترت را به ازدواج من درآور...
پدر گفت: آری به روی چشم... ای رسول خدا...
سپس پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «من او را برای خودم نمیخواهم» گفت: پس برای چه کسی میخواهی؟
فرمود: «برای جلیبیب»...
گفت: جلیبیب؟! ای رسول خدا بگذار از مادرش اجازه بگیرم...
آن مرد نزد همسرش آمد و گفت: پیامبر خدا از دخترت خواستگاری کرده است...
گفت: باشد و به روی چشم... او را به ازدواج پیامبر خدا در آور...
مرد گفت: برای خودش نمیخواهد...
زن گفت: پس برای چه کسی میخواهد؟
گفت: برای جلیبیب!
زن گفت: دور شود جلیبیب! به خدا به او دختر نمیدهم در حالی که او را فلانی و فلانی ندادهام...
پدر غمگین شد و برخاست تا به نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ برود...
ناگهان دختر از پشت پرده به پدر و مادرش گفت: چه کسی مرا از شما خواستگاری کرده؟
گفتند: رسول خدا، صلی الله علیه وسلم...
گفت: آیا امر رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ را رد میکنید؟ مرا به پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ بسپارید که به خدا سوگند او مرا ضایع نمیسازد...
با این سخنان دختر، گویا پدر و مادرش نیز قانع شدند...
پدر به نزد رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ رفت و گفت: ای پیامبر خدا... او را به تو سپردم... به ازدواج جلیبیباش درآور...پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ نیز او را به همسری جلیبیب در آورد و برایشان چنین دعا کرد: «خداوندا خیر را بر آنان فرو ریز و زندگیشان را سخت و ناخوش نگردان»...
چند روز از ازدواج آنان نگذشته بود که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ برای غزوهای بیرون رفت و جلیبیب نیز با او همراه شد...
پس از پایان نبرد مردم در پی مفقودان خود بودند...
پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از آنان پرسید: آیا کسی را گم کردهاید؟ میگفتند: آری فلانی و فلانی را نمییابیم...
سپس فرمود: آیا در جستجوی کسی هستید؟ گفتند: آری فلانی و فلانی را نمییابیم...
سپس باز فرمود: آیا در جستجوی کسی هستید؟ گفتند: آری... فلانی و فلانی...
سپس فرمود: اما گم گشتهی من جلیبیب است...
به جستجوی او برآمدند و در میان کشته شدگان جستجو کردند اما او را در میدان نبرد نیافتند...
سپس او را در نزدیکی نبردگاه یافتند در حالی که هفت مشرک را کشته بود و خود نیز کشته شده بود... پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ مدتی ایستاد و پیکر او را نگریست...
سپس فرمود: «هفت تن را کشته سپس او را کشتهاند... هفت تن را کشته سپس او را کشتهاند... این از من است و من از اویم»...
سپس پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ او را بر دستانش حمل کرد و دستور داد برایش قبری کندند...
انس میگوید: در حال کندن قبر بودیم در حالی که جلیبیب تختی نداشت جز ساعدهای پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ تا آنکه قبرش آماده شد و او را در لحدش گذاشتند...
انس میگوید: به خدا سوگند در میان انصار بیوهای نبود که مانند او (یعنی همسر جلیبیب) انفاق نماید... و مردان پس از جلیبیب برای خواستگاری او با هم مسابقه میدادند...
إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّـهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٥١﴾ وَمَنْ يُطِعِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّـهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿٥٢﴾ (نور: ۵۱-۵۲)
«همانا سخن مومنان هنگامی که به سوی الله و پیامبرش فراخوانده شوند تا میانشان داوری کند این است که بگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم و آنانند که رستگارند (۵۱) و هر کس از الله و پیامبرش اطاعت کند و از الله بترسد و تقوایش را پیشه سازد، آنانند که کامیابند»...
و پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ چنانکه در صحیح وارد است میفرماید: «همهی امت من به بهشت وارد میشود مگر کسی که خود نخواهد»...
گفتند: چه کسی است که خود [وارد شدن به بهشت را] نخواهد ای پیامبر خدا؟
فرمود: «هر کس از من اطاعت کند وارد بهشت شود و هر کس از امر من سرپیچی کند نخواسته است»...
پس کجایند آن دختران نیکوکار... آنانی که محبت الله و پیامبرش را بر خواستههای خود ترجیح میدهند؟ که اگر امری را از سوی خداوند بشنوند آن را بر امر و خواستهی هر کس دیگری ترجیح دهند... و آن را بر کارهایی که دوستانشان برایشان زیبا جلوه میدهند، یا آنچه نفسشان به آنان وسوسه میکند، مقدم دارند؟
ام المومنین عائشه ـ رضی الله عنها ـ چنانکه ابوداوود روایت کرده میفرماید: به خدا سوگند بهتر از زنان انصار ندیدهام که کتاب خدا را تصدیق کنند و به تنزیل ایمان آورند... این سخن خداوند متعال در سورهی نور نازل گردید که:
وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖوَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ (نور: ۳۱)
«... و زیورهای خود را آشکار نکنند مگر آنچه [طبیعتا] از آن پیدا است و باید روسری خود را بر روی سینهی خود فرو اندازند و زینت خود را آشکار نسازند...»
مردان انصار این آیه را از پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ شنیدند و به نزد زنان رفتند و آنچه خداوند نازل نموده را برایشان خواندند... هر مرد برای زن خود و دختر خود و خواهر خود و زنان خویشاوند خود این آیه را خواند...
هیچ زنی نبود مگر آنکه با شنیدن این آیه به سوی چادرهای خود شتافتند و آن را بر خود پیچیدند... برخی از آنان که فقیر بودند ـ از روی تصدیق و اطاعت امر خداوند ـ ازارهای خود را به دو نیم کردند و یک نیم آن را بر سر خود انداختند...
عائشه ـ رضی الله عنها ـ میگوید: «صبح هنگام زنان پشت سر پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ چنان خود را در چادرهای خود پیچیده بودند که گویا بر سرهایشان کلاغ نشسته بود»...
* * *
الله اکبر! این بود حال زنان در آن دوران در مورد حجاب و پوشاندن زینتها... خود را میپوشاندند تا مردان آنان را نبینند...
میدانید چه زنانی امر شده بودند که خود را بپوشانند؟ عائشه ام المومنین و فاطمه دختر رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ و اسماء دختر ابوبکر و دیگر زنان صالحه و متقی...
و میدانید زینت خود را از چه کسانی پنهان میکردند؟ از ابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگر صحابه... پاکترین مردان این امت و عفیفترین و پاکدامنترین آنان... اما با این وجود آن زنان امر شدند در آن جامعهی صالح خود را بپوشانند...
بلکه خداوند ابوبکر و عمر و طلحه و زبیر و دیگر اصحاب را از اختلاط با زنان نهی نمود و فرمود: وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ۚ ذَٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ (احزاب: ۵۳) «هر گاه از آنان چیزی خواستید» یعنی از زنان پیامبر که پاکترین زنانند «از پشت پرده از آنان بخواهید» چرا؟ «زیرا که آن برای قلبهای آنان و قلبهای شما پاکتر است»..
بنابراین وضعیت زنان و مردان ما در این زمانهی فاسد چه خواهد بود؟
به زنان امروز چه خواهیم گفت، که با راحتی کامل با فروشندگان گرم میگیرند، گویا شوهر یا برادر آنان است و شاید با او شوخی و خنده کنند که قیمت را زیر بیاورد؟
و افزون بر آن شاید با راننده در تاکسی خلوت کنند در حالی که «هیچ مردی با زنی خلوت نکرد مگر آنکه شیطان سومین آنان است» (به روایت ترمذی).. همهی این گناهان را انجام میدهد در حالی که میداند کارش گناه است، اما با این وجود با نعمتهایی که خود خداوند به وی داده به معصیت او میپردازد... انگار خداوند از اینکه او را عذاب دهد ناتوان است!
سبحان الله... اگر خداوند بخواهد این نعمت را که با آن معصیتش را میکنی از تو خواهد گرفت!
سری به بیمارستانها بزن تا زنانی را ببینی که سلامتی خود را از دست دادهاند...
سری به آنجا بزن تا دخترانی را بینی کمسن و سال که برخی از آنان به جز چشمان خود هیچ کدام از اعضای بدن خود را نمیتوانند تکان دهند... و اگر دیگر اعضایش را با چاقو ببری حتی احساس نمیکند... از خداوند برای آنان شفا و عافیت و اجر خواهانیم...
هر کدام از آنان آرزو میکند کاش حداقل توانایی کنترل ادرار و مدفوع خود را داشت... برخی حتی نمیدانند کی قضای حاجت کردهاند... برای همین مجبورند به آنها مانند کودکان پوشک ببندند و گاه این پوشک سه یا چهار روز میماند...
او نیز روزی مانند تو بود... میخورد و مینوشید... میخندید و بازیگوشی میکرد... در بازارها راه میرفت...
اما ناگهان...
بدون هیچ هشداری دچار حادثه یا یک سکتهی قلبی یا مغزی شد و در نتیجه اکنون زنده است اما همانند یک مرده... ده سال... بیست سال... یا شاید سی سال در همین حال بر روی تخت بیمارستان...
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّـهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَٰهٌ غَيْرُ اللَّـهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ ۗ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ ﴿٤٦﴾ قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّـهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ ﴿٤٧﴾ (انعام: ۴۶-۴۷)
«بگو به نظر شما اگر الله شنوایی شما و دیدگانتان را بگیرد و بر دلهایتان مهر نهد آیا غیر از الله کدام معبودی است که آن را به شما بازپس دهد؟ بنگر چگونه آیات [خود] را بیان میکنیم سپس آنان روی برمیتابند (۴۶) بگو به نظر شما اگر عذاب الله ناگهان یا آشکارا به شما برسد آیا جز گروه ستمگران [کسی] هلاک خواهد شد؟»...
معنای این سخن البته این نیست که هر کس دچار بیماری است به سبب عقوبت و مجازات خداوند است... هرگز... اما با این وجود کسی جز زیانکاران خود را از تدبیر خداوند در امان نمیدارد...
ادامه دارد....
|