عیوبی كه از نظر علما موجب فسخ نكاح است
بسم الله الرحمن الرحیم
فقهاء درباره فسخ نكاح بوسیله عیوب با هم اختلاف دارند:
1- گروهی از جمله داود و ابن حزم برآن هستندكه هیچ عیبی موجب فسخ
نكاح نمیشود، هر اندازه این عیوب بزرگ باشند.
مولف “الروضه الندیه“ گوید: بضرورت و دلایل قطعی دینی ثابت شده
استكه عقد نكاح یك عقد الزامی است و احكام زناشوئی ازقبیل همبستری و
جماع و وجوب پرداخت نفقه وهزینه و امثال آن و ثبوت میراث و دیگر احكام
شرعی برآن مترتب است. و همچنین بضرورت ثابت شده استكه خروج ازپیوند
ازدواج تنها با طلاق یا مرگ میباشد.
پس هركس گمان كند كه بوسیله اسباب دیگری، میتوان پیوند نكاح راگسست،
بر وی استكه با دلیل صحیح و ثابت شده بضرورت دینی، آن را باثبات
برساند. عیوبیكه برشمردهاند برای اینكه وسیله فسخ گردند، حجت و دلیل
روشنی ندارند و چیزی ازآنها بثبوت نرسیده است واما آنچه پیامبر صلی الله
علیه و سلم خطاب به آن زن ازقبیله بنی بیاضهگفت:" الحقي بأهلك "صیغه،
صیغه طلاق است، و بفرض اینكه احتمال غیرطلاق را نیزداشته باشد، واجب
استكه ازآن اراده معنی یقینی راكرد، نه غیر آن.
و فسخ نكاح بوسیله ناتوانی جنسی وعدم رجولیت -عنین -دلیل صحیحی
ندارد. پس اصابا بقای نكاح است تا اینكه چیزی بثبوت میرسد،كه نكاح
را باطل كند. براستی شگفت انگیزاستكه بعضی عیوب را موجب فسخ نكاح
میدانند و بعضی را موجب نمیدانند.
٢-بعضی میگویند ازدواج با وجود بعضی ازعیوب، فسخ میگردد وبا بعضی
دیگرفسخ نمیگردد. و اینان جمهوراهل علم هستند و برای مذهب خویش چنین
استد لال كردهاند:
الف -بدانچهكه زیدبنكعب یاكعب بن زید روایتكرده استكه پیامبر صلی الله
علیه و سلم با زنی ازبنی غفارازدواجكرد، چون به نزد او رفت و جامه
ازتن بدرآورد و بر بستر نشست، دریافتكه در پهلوی او پیسی و لك وجود
دارد، لذا از بستر او دوری گرفت، سپس گفت: [لباست را بپوش، از
مهریهایكه بوی داده بود، چیزی از او پس نگرفت]". بروایت احمد و
سعید بن منصور.
ب -ازعمربن خطاب روایت شدهكهگفت: مردی كه فریب زنی را خورده باشد،
بدینگونهكه دیوانه یا جذامی، یا دارای بیماری پیسی باشد، با توجه
باینكه مرد از او برخوردار شده است، حق گرفتن تمام مهریهاش را دارد و
مرد حق دارد مهریه خود را از كسی بگیرد، كه او را فریب داده است...
بروایت مالك و دارقطنی. اینگروه هم درباره عیوبیكه موجب فسخ نكاح
میشود اختلاف دارند:
ابوحنیفه تنها قطع آلت تناسلی وناتوانی جنسی وعنین بودن را موجب فسخ
نكاح میداند. و مالك و شافعی دیوانگی و پیسی و جذام و انسداد مجرای
آلت تناسلی زن را نیز بدان افزودهاند و امام احمد علاوه بر آنچه كه
امامان سهگانه گفتهاند، عیب دیگری را بنام “فتقاء” (زنیكه مجرای
پس و پیش او یكی شده باشد) اضافه كرده است.
پژوهش وتحقیق دراین قضیه
در حقیقت هریك از آرائی كه برشمردیم، بنحوی معیوب است و شایان اعتبار
نیست، چون زندگی زناشوئی بر اساس آرامش خاطر و مهر و شفقت نهاده شده
است، وقتیكه در یكی از طرفین ازدواج، عیوب وكاستیها و بیماریهائی
وجود داشته باشدكه موجب نفرت و دوری طبع طرف دیگر است، مقصود اصلی
ازدواج، تحقق نمییابد، لذا شارع مقدس طرفین ازدواج را -زوجین -بین
پذیرش و عدم پذیرش، مخیرگردانیده است. اما ابن القیم پژوهش شایان
توجه در این باره بعمل آورده است كه گوید:
كوری، و لالی، وكری و بریده شدن هردو دست با هردو پا یا یكی
ازآنها برای زن ومرد هردو یكی از عیوبی هستندكه نفرت انگیزاست و سكوت
ازآنها درموقع اجرای عقد، بزرگترین وزشتترین عیب پوشی و خیانت و فریب
است و با دیانت منافات دارد. عمرخطاب به مردیكه عقیم بودگفت: برو به
وی خبردهكه تو عقیم هستی و او را بین فسخ نكاح و ماندن نزد تو،
مخیرگردان پس او درباره عیوب دیگریكه عقیم بودن به نسبت آنها،كمال
بحساب میآید، چه میگوید و چگونه حكم میكند؟!! سپس ابن القیم
میگوید: قیاس آنستكه هرعیبیكه موجب نفرت یكی ازآن دوگردد و با وجود
آن هدف و مقصود نكاحكه مهرو شفقت زوجین به همدیگراست، حاصل نشود،
موجب خیارو داشتن حق فسخ نكاح است.
وقتیكه در داد و ستدكالا چنین باشد، در نكاح بطریق اولی باید چنین
باشد. همانگونهكه شروط نكاح شایستهتر استكه بدانها وفا شود، تا شروط
بیع و هرگزخدا و پیامبرش، فریفته شدن و مغبون بودنكسیكه از راه
فریب او را دچار زیانكردهاند، ملزم نساختهاند،كه فریب و زیان را
بپذیرد. هركس در مقاصد و اهداف شرعی و مصادرو موارد و عدل و حكمت آن
تامل و دقتكند، و مصالح و منافع شرعی را، درنظر بگیرد. ترجیح این
سخن، و همگامی وسازگاری آن با قواعد شریعت، ازدید او پنهان و پوشیده
نمیماند.
یحیی بن سعید الانصاری از ابن المسیب روایتكرده استكهگفت: عمر خطاب
فرمود: هرزنیكه دیوانه یا جذامی یا دارای پیسی باشد و بعقد نكاح مردی
درآید وآن مرد با اوهمبسترشده باشد و دربافتكه دارای یكی از این
عیوب است، مرد میتواند نكاح را فسخكند ولی چون با او همبستر شده
است، باید مهریه او را بپردازد ولیكن بر ولی او استكه مهریه را به
آن مرد پس بدهد، و خسارت او را جبرانكند، چون ولی او مرتكب فریب و
تدلیس شده است.
شعبی از حضرت علی روایتكرده است: هر زنیكه دارای بیماری جنون یا
برص - پیسی، یا جذام باشد یا انسداد مجرای تناسلی داشته باشد، چون
بعقد نكاحكسی درآید، تا زمانیكه مرد با او همبسترنشده است، اگرازآن
عیوب اطلاع حاصلكرد. حق خیار دارد،كه میتواند او را نگاه دارد یا
اورا طلاق دهد و اگر با او همبستر شده باشد وكامگرفته باشد باید
تمام مهریه او را بپردازد.
وكیع بروایت ازسفیان ثوری واوازیحیی بن سعید واو ازسعید بن المسیب از
عمر روایتكردهاندكهگفت: هرگاه مردی با زنی ازدواجكرد و با او
همبستر شد و از اوكامگرفت و دریافتكه اوكور یا پیس است زن تمام
مهریه را میگیرد و مرد باید معادل آن را ازكسی بگیردكه او را فریب
داده است.
و مقصود عمر خطاب تنها این عیوب نبوده است و نخواسته است انحصاراً
بدانها اشارهكند بلكه عیوب دیگر نیز كه ازاین قبیل باشند، همین حكم
را دارند. و قاضی شریح نیزكه نمونه و ضربالمثل دانش و دین و قضاوت
بود. بهمین گونه حكم میكرد.
عبدالرزاق بروایت از معمر و او از ایوب و او از ابن سیرینگوید: مردی
با مردی دیگر داوری را بنزد قاضی شریح بردند، یكی ازآنانگفت: این شخص
به منگفت: من زیباترین زن را به ازدواج تو درمیآورم و حالا یك
زنكور را برایم آورده است. قاضی شریحگفت: اگر عیب را بر تو پوشیده
و نهانكرده است، عقد نكاح جایز نیست. دقت كن كه او گفت: هر
عیبیكه موجب تدلیس و فریب مرد باشد، مرد میتواند نكاح را بهم بزند
و فسخ كند.
زهری گوید: هر درد بیدرمانی، موجب فسخ نكاح میشود. وگفت: هركس در
فتاوای اصحاب و علمای سلف، تامل و دقتكند، درمییابدكه آنان فسخ نكاح
را ببعضی از عیوب اختصاص ندادهاند و تنها روایتی از عمر بن خطاب
رسیده است كه آن را در چهار عیب محدود و منحصردانسته است: “تنها
چهار عیب موجب فسخ نكاح زنان میشود: دیوانگی، جذام، پیسی و بیماری
مربوط به فرج. و برای این روایت اسنادی بیش از “اصبغ” و “ابن
وهب” از عمر و علی سراغ نداریم. و این مطلب از ابن عباس با اسناد
متصل روایت شده است. تا اینجا آنچهكهگفته شد وقتی استكه زوج
بطورمطلق صیغه عقد را جاری و شرطی را ذكرنكرده باشد.
ولیكن اگردرضمن عقد، سلامت جمال وزیبایی را شرطكرده بود ومعلوم شد،كه
زشت ونازیبا است یا شرطكردكه زن نوجوان باشد ومعلوم شدكه او پیرزنی
است كه بعضی ازمویهایش سفید شده است یا شرطكرده بودكه دوشیزه باشد
ولی دریافتكه دوشیزه نیست درهمه این احوال او حق فسخ نكاح را دارد.
اگرپیش از همبستری و دخول باشد زن مهریهای ندارد و اگربعد ازدخول و
همبستری باشد مهریهكامل بدو تعلق میگیرد. اما اگرولی زن، زوج را
فریب داده باشد، باید مهریه را برایش جبرانكند.
و اگر زن عامل فریب مرد بوده باشد، مهریهاش ساقط میشود و اگرآن را
دریافت كرده باشد، آن را به وی برمیگرداند. و امام احمد در یكی
ازدو روایت ازوی، بدان تصریحكرده است. اگر مرد چنین شرطی راكرده
باشد بر مبنای اصول و قیاس مذهب امام احمد، این مطلب موجه است.
ولیكن یاران امام احمدگفتهاند: هرگاه زن صفتی را درمرد شرطكند وخلاف
آن ثابت شود زن حق خیارندارد مگراینكه صفت حریت را شرط كند كه اگر
معلوم شدكه اوحرنیست، بلكه عبد وبنده است، آنوقت حق خیاررا دارد و
میتواند نكاح را فسخ كند.
درصورتیكه نسب شریف، شرط شود و خلاف آن بثبوت رسید، دو نظریه هست.
آنچهكه از مذهب و قواعد مذهب امام احمد، برمیآید آنست بین شرط كردن
ازجانب مرد وازجانب زن، فرقی نیست، بلكه درصورت فقدان شرط، حق خیار
و فسخ نكاح، برای زن شایستهتر و اولی است، چون زن نمیتواند با
طلاق جدائی را اختیاركند و حال آنكه مرد چنین حقی را دارد. پس اگر
مرد با وجود داشتن حق طلاق و امكان جدائی، حق فسخ نكاح را داشته
باشد، زنكه چنین حقی و چنین امكانی را ندارد، حق فسخ و خیار، برای
او شایستهتر است.
اگرمعلوم شدكه شوهردارای صنعت و حرفهای است،كه پست و دنی بحساب
میآید ولی ازنظردین وآبرو، هیچ عیبی ندارد، لیكن مانعكمال لذت
واستمتاع زن میشود،گویند برای زن جایز استكه نكاح خودرا فسخكند، پس
چگونه اگر زن شرطكندكه مرد جوان وآراسته وتندرست باشد، ولی معلوم
شد،كه پیر و زشت و كور و كر و لال و سیاه چرده است، زن را بپذیرش
چنین ازدواجی ملزم میسازند و او را از حق فسخ نكاح منع میكنند؟
براستی این نظربسیار متناقض و از عقل و قیاس و قواعد شرع، بدور است.
سپس ابن القیم میگوید: چگونه بیكی اززوجین، این امكان داده میشودكه
اگر باندازه یك دانه عدس در دیگری پیسی یافت، حق داشته باشد كه نكاح
خود را فسخكند وی اگر دریافتكه او دچار بیماریگری استكه از پیسی
مسریتر است این حق از او سلب میشود و همچنین بیماریهای صعبالعلاج
و بیدرمان دیگر؟!! هرگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم كتمان عیبكالا را
بر بایع حرامكرده باشد و همچنین اگر كسی ازآن عیب اطلاع داشته بروی
نیز حرام استكه عیب را از خریدارنهانكند و كتمان نماید، پس
چگونهكتمان عیوب در نكاح را تحریم نمیكند؟!!.
فاطمه دخترقیس درباره ازدواج با معاویه وابوجهم با پیامبر صلی الله علیه و
سلم مشورت نمود و پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود:" أما معاوية فصعلوك
لا مال له، وأما أبو جهم فلا يضع عصاه عن عاتقه [اما معاویه مردی است فقیر
و تنگ دست، و اما ابوجهم عصای سفر را از دوش نمینهد]".
پس بیان عیوب درنكاح بهترو شایستهتر است و واجب استكه بیان شود. پس
چگونهكتمان عیب و تدلیس و خیانتكه حرام هستند، در عقد نكاح موجب
الزام آن میگردند، و صاحب عیب راكه مورد نفرت است، چون زنجیر بگردن
طرف دیگرمیاندازد، بویژه وقتیكه سلامت و تندرستی شرط شده باشد و خلاف
آن شرط حاصل باشد؟! بدیهی استكه تصرفات شرعی و قواعد و احكام آن،
چنین چیزی را نمیپذیرد. والله اعلم.
ابومحمد ابن حزمگوید: اگرمرد سلامتی از عیوب را، شرطكرد، سپس هرگونه
عیبی یافت، نكاح بكلی و ازاساس باطل است و منعقد نمیشود پس حق
خیارو اجازه نفقه و میراثی، در بین نیست چون زنیكه او برآن داخل
شده است، زنی نیستكه با او عقد ازدواج بسته است، چون او با زنی
ازدواجكرده است،كه سالم و بدون عیب است و این زن چنین نیست، پس
پیوند زناشوئی بین آنان برقرار نشده است تا این حقوقات را داشته باشد.
پایان سخن ابن قیم [زاد المعاد 5/182-186.طبع مكتبه الرساله چاپ اول.].
آنچه كه امروز در محاكم و دادگاههایكشور مصر معمول است
بموجب ماده نهم قانون مدنی مصردرسال ١٩٢٠ میلادی بدینگونه عمل میشود:
هرگاه در مرد آنچنان عیبی باشد،كه علاج ناپذیر یا معالجه آن بزمان
نیاز داشته باشد و زن جزبا تحمل ضرر و زیان نتواند با وی معاشرتكند،
هرگونه عیبی باشد مانند دیوانگی و جذام ولك و پیسی و امثال آن،
خواه این عیوب یا عیب، قبل از ازدواج وجود داشته وزن ازآن بیاطلاع
بوده باشد یا عیب بعد از ازدواج حادث و عارض شده است وزن بدان راضی
نشود، در همه این احوال زن حق فسخ نكاح را دارد و میتواند خواستار
جدائی شود. اگر زن پیش از ازدواج از عیب اطلاع داشت یا عیب بعد از
عقد حادث شد، و زن بعد از علم بدان، بصراحت ازآن اظهار رضایتكرد یا
عمل او دال برآن بود، طلب جدائی از او پذیرفته نمیشود. در هر حال
در این صورت اگر از هم جدا شدند، طلاق قطعی و بائنه بحساب میآید.
درباره اندازه عیب و شناخت آن و زیان و ضررش، از اهل خبره بایدكسب
تكلیف كرد. بنزد حنفیها اگرزن بالغه خود را از مرد همتا و نظیر خود،
ازدواجكرد و مهریهاش كمتر از مهریه همطرازان و امثال خود بود، و
نزدیكترین خویشاوندش، بدان راضی نبود او نیز همین حكم را دارد و
میتواند خواهان جدائیگردد. و همچنین اگر ولی غیر از پدر و جد بود،
و برای دختركوچك یا پسركوچك، عقد نكاح بسته بود وهردو با هم همتا
وكفء بودند ومهریه هم بامهریه امثال او برابر بود، بازهم ازدواج
الزامی نیست و حق طلب تفرقه و جدائی برای هردو محفوظ است،كه در
مبحث ولایت بتفصیل ازآن سخن خواهد رفت.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.
|