Thu, 10 Apr 2025پنجشنبه 21 فروردين 1404
 
كليپهاي صوتي و تصويري: 599
تعداد كل مقالات : 2523
تعداد كل بازديدها تاكنون : 9465930
 
 
 

پيامبر صلی الله علیه وسلم  فرمود : (إذا تزوج أحدکم امرأة، أو اشتري خادما، فليأخذ بناصيتها، وليسم الله عزوجل و ليدع بالبرکة، و ليقل : اللهم إني أسألک من خيرها وخير ما جبلتها عليه، و أعوذ بک من شرها و شر ما جبلتها عليه). «هرگاه يکي از شما زني را به ازدواج خود درآورد يا خادمي را خريد، دست بر پيشاني‌اش بگذارد و بسم الله بگويد و براي او از خدا طلب برکت کند ». ابوداود (2146)

******************

پيامبر صلی الله علیه وسلم  فرمود: (أحق ما أوفيتم من الشروط، أن توفوا به ما استحللتم به الفروج) «سزاوارترين شروطي که بايد به آن وفا کنيد شروط نکاح است». متفق عليه : بخاری (5151)، مسلم (1418)

******************

از انس بن مالک رضی الله عنه  روايت است : (أن عبدالرحمن بن عوف جاء إلي رسول الله صلی الله علیه وسلم  و به أثر صفرة فسأله رسول الله صلی الله علیه وسلم  فأخبره أنه تزوج امرأة من الأنصار، قال: کم سقت لها؟ قال : زنة نواة من ذهب، قال رسول الله صلی الله علیه وسلم  أولم ولو بشاة) «عبدالرحمن بن عوف نزد پيامبر صلی الله علیه وسلم  آمد در حاليکه آثار زردي (زعفران يا حنا) بر او ديده مي‌شد، پيامبر صلی الله علیه وسلم  از حال او پرسيد، (عبدالرحمن بن عوف) در پاسخ گفت که با زني از انصار ازدواج کرده است. پيامبر صلی الله علیه وسلم  فرمود : چقدر مهريه برايش قرار داده‌اي؟ گفت به اندازه وزن يک هسته خرما طلا، پيامبر صلی الله علیه وسلم  فرمود : وليمه بده اگرچه گوسفندي باشد». متفق عليه : بخاری (5153)، مسلم (1427)

******************

پيامبر صلی الله علیه وسلم وقتي ازدواج کسی را تبريک مي‌گفت مي‌فرمود : (بارک الله لکم و بارک عليکم، و جمع بينکما في خير) «خداوند خودتان و ازدواجتان را پربرکت و اجتماعتان را پرخير کند». ابن ماجه (1905)

******************

از ابن عباس روايت است: (أن جارية بکراً أتت النبي صلی الله علیه وسلم  فذکرت له أن أباها زوجها و هي کارهة، فخيرها النبي -صلى الله عليه وسلم). «دختري (بکر) نزد پيامبر صلی الله علیه وسلم  آمد وبه او گفت که : پدرش بدون رضايتش، او را به عقد کسي درآورده است، پيامبر صلی الله علیه وسلم  او را (در فسخ عقد) اختيار داد». صحیح ابن ماجه (4711)

******************

از خنساء بنت خدام أنصاري روايت است: (أن أباها زوجها و هي ثيب، فکرهت ذلک، فأتت رسول الله -صلى الله عليه وسلم- فرد نکاحها). «او بيوه بود و پدرش بدون رضايت او، او را به عقد کسي درآورد، نزد پيامبر صلی الله علیه وسلم  رفت و نکاحش را باطل کرد». مسلم (886)

******************

مشاهده كل احاديث

 
 
 

اسلام - قرآن و تفسیر
نوار اسلام
سایت جامع فتاوای اهل سنت
مهتدین
عصر اسلام
دائرة المعارف شبکه اسلامی
اسلام تيوب
اخبار جهان اسلام
سایت بیداری
کتابخانه
پاسخ به شبهات دینی
اسلام هاوس

احمد کورپاس ( مارکو کورپاس سابق)

دلایل احمد کورپاس ( مارکو کورپاس سابق)

 

حمد و ستایش تنها شایسته الله است...

این داستان چگونگی پیوستن من به اسلام است.

 در دوران کودکی با عقیده مسیحی کاتولیک مخصوصا در بین گروه مذهبی اگلیپایان پرورش یافتم.

 مردم برای شفا یافتن نزد پدر بزرگ و عمه ام می آمدند، آنها بتها و ارواح را عبادت می کردند.

 من شاهد آن بودم که بیماران نزد آن دو می آمدند تا شفا یابند و شفا هم می یافتند، لذا من هم پیرو عقاید آنها بودم.

وقتی من  به هفده سالگی رسیدم متوجه شدم که بسیاری از ادیان دیگری هستند که دارای کتب عقیدتی  متفاوتند، که از یک منبع عام استفاده می کنند و انجیل هم اینگونه بود.

هر کسی ادعا می کند که دینش درست و حقیقی است، و من از خودم می پرسیدم که آیا معتقد بر دین خانوادگیم باقی بمانم و یا به دین دیگری بگرایم و به دیگری گوش بسپارم؟

 یک روز پسر داییم مرا به کلیسای پنت کاست دعوت نمود، من مشتاق بودم که ببینم آنها در درون کلیسای خود چه می کند.

 من  شاهد بودم که آنها آواز می خواندند، کف می زدند، می رقصیدند، گریه می کردند و دستهایشان را جهت عبادت نمودن مسیح بلند می کردند.

پیشوای مذهبی کلیسا به سخنرانی در مورد انجیل پرداخت، او آیاتی از انجیل را که بسیار عام بود ایراد نمود؛

تمام مبلغان مسیحیت این آیات را اظهار می کنند تا دینشان را الهی جلوه دهند.

هر روز دوستان به دیدنم می آمدند تا با آنها به کلیسا بروم، دو ماه بعد آنها من را غسل دادند و من یکی از اعضای همیشگی جماعت مذهبی کلیسا گشتم.

 پنج سال گذشت پیشوای مذهبی از من خواست که در وزارت خانه کلیسا به صورت داوطلبانه کار کنم. بعد از آن رهبر گروه آواز خوانان رهبر عبادی و آموزگار روز های یک شنبه گشتم.

بعد از آن من یک کارمند تمام وقت در وزارت خانه کلیسا گشتم، و جماعت مذهبی که عضو آن بودم زیر نظر موسسه مبلغین دینی " تبشیری مسیحی" (E.E.R.F ) بود.

من درس دادن به مردم درباره انجیل و عقاید مذهبی در آن را شروع نمودم.

دو دفعه انجیل را از یک  جلد تا جلد دیگرخواندم، و سخت کوشیدم تا بخش ها و آیات انجیل را حفظ کنم  تا از عقیده ای که برای دفاع از آن گماشته شده بودم پاسداری نمایم.

 به مقام و جایگاهی که به دست آورده بودم افتخار می کردم، معمولا با خود می گفتنم که من نیاز به آموزش ویا کتاب دیگری به غیر از انجیل ندارم.

در هر صورت باز هم در درونم یک کمبود روحی وجود داشت...

 من نماز می خواندم، روزه می گرفتم، و اوامر خداوند را اجرا می نمودم، به عبادت کردن انس گرفته بودم اما تنها در درون کلیسایم احساس خوشحالی می نمودم.

احساس شادمانیم حتی هنگامی که با خانواده ام بودم دوام نداشت.

متوجه شده بودم که بعضی از دوستانم حتی پیشوای مذهبی  کلیسا مادی گرا بودند، آنها به خودشان اجازه اعمال ناشایستی مانند روابط جنسی نا مشروع با زنان و فساد را می دادند و تشنه شهرت بودند.

با وجود این همه من کورکورانه و سرسختانه به آن اعتقاد داشتم، زیرا بر طبق آنچه که آموزش داده شده بودم می دانستم که  عده کثیری فرا خوانده می شود فقط عده اندکی انتخاب می شوند.

همیشه از عیسی مسیح می خواستم که گناها ن من و گناهان آنان را ببخشاید.

همیشه فکر می کردم که او حلال مشکلاتم است، همچنین  او را اجابت کننده دعاهایم می دانستم.

با نگاه به زندگی دستیاران پیشوای مذهبی، نمی توان در بین آنها نمونه خوبی از گروهی که از آن نمایندگی می کردند پیدا کرد،  اما من به سختی تلاش می کردم تا به وظایفم در قبال جماعت مذهبیم عمل کنم.

یک روز من تصمیم به کار کردن در خارج از کشور را گرفتم اما قصد داشتم که نام عیسی را به عنوان رب، تبلیغ نمایم (استغفر الله).

 برنامه ام رفتن به تایوان و یا کره بود، اما به خواست الله ویزای عربستان سعودی را دریافت نمودم. بلافاصله یک قرار داد سه ساله برای کار در جده را امضا نمودم.

یک هفته بعد از رفتنم به جده، متوجه تفاوت روش زندگی مردم ( مثلا تفاوت در زبان، فرهنگ، حتی غذاهایی را که آنها می خوردند) گشتم، من کاملا مخالف فرهنگ های دیگر بودم.

الحمدالله من در کارخانه یک دستیار فلیپینی داشتم که اتفاقا مسلمان بود و می توانست عربی صحبت کند. اگر چه که کمی عصبی و نگران بودم اما سعی کردم که از او درباره اسلام که دین و عقیده اش بود، بپرسم.

من فکر می کردم که مسلمانان قاتلانی سر سخت هستند که شیطان و فرعون و محمد  را به عنوان خدا می پرستند...

من عقیده ام را در باره مسیح با او درمیان گذاشتم، در پاسخ به  گفت که دینش کاملا با دین من متفاوت است، او دو آیه از قرآن را برایم خواند که به این معنا بود:

* الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا *  ﴿٣  سورة المائدة

(... امروز برای شما دین را کامل، و نعمتم را بر شما تکمیل نمودم، و اسلام را به عنوان آئین برایتان پسندیدم...)

* مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّـهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ ۚ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّـهِ ۚ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٤٠ سورة يوسف

( به جای او نمی پرستید مگر نامهایی را که شما و پدرانتان نهاده اید، خداوند دلیل و برهانی بر آنان نفرستاده است. فرماتروایی از آن الله است و فرمان داده که جز او  را نپرستید، این است دین راست و استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند.)

این آیات من را متأثر نمود، بعد از آن من زندگی او را زیر نظر گرفتم.

هر روز عقایدمان را با یک دیگر در میان می گذاشتیم و دوستان نزدیکی برای یک دیگر گشته بودیم.

 یک دفعه موقعیتی پیش آمد که برای پست کردن بعضی از نامه ها به بلد ( منطقه ای صنعتی در جده) رفتم، در آنجا تصادفا متوجه شدم که مردم ویدیوی مباحثه یکی از مبلغین مورد علاقه ام را تماشا می کنند. دوستان مسلمانم گفتند که مبلغ مورد علاقه من، احمد دیدات مبلغ مشهور اسلامی است.

 من به آنها گفتم که پیشوای مذهبی کلیسا به ما گفته بود که او یک مبلغ بزرگ مسیحیت است.

 پیشوای مذهبی کلیسا هوییت واقعی او را که یک مبلغ اسلامی است پنهان نموده بود! قصد آنها هر چیزی که بود، آگاهانه ما را از حقیقت دور نگه داشته بودند...!

 به هر حال من نوار ویدیویی و چند کتاب او را خریداری کردم تا در باره اسلام مطالعه کنم.

در اقامتگاه دوستان مسلمانم داستانهای یامبران را برایم بازگو می کردند و برای من قناعت حاصل شده بود اما غرور من را از اسلام  دور نگه داشته بود.

هفت ماه بعد یکی از دوستان هندوستانیم به اتاقم آمد و ترجمه انگلیسی قرآن را به من داد.

 بعد از آن من را به جده بردند و به همراه آنان به یک مرکز اسلامی نزدیک رفتیم، در آنجا یکی از برادران فلیپینی را  ملاقات نمودم.

 ما  با یک دیگر و در مورد دین  گفت گو کردیم علاوه بر آن برادر فلیپینی در مورد گدشته خویش، هنگامی که یک مسیحی بود، توضیح داد،  سپس جهت آموزش اسلام برایم سخنرانی نمود.

در هجدهم آپریل سال 1998 که یک شب پر برکت بود، من بدون هیچ جبری مسلمان شدم و شهادتین را بیان نمودم! الله اکبر( الله بزرگتر است).

 قبل از آن من پیرو یک عقیده تاریک بودم. اما اکنون من حقیقت بی انتها را می بینم به عبارت دیگر، اسلام بهترین و کامل ترین روش زندگی برای تمام بشریت است، الحمد الله رب العالمین.

دعایم این است که خداوند تمام مخالفت هایم  در مقابل اسلام را ببخشد و ما را به صراط مستقیم که راهی به سوی بهشت است هدایت کند. آمین.

 

برگرفته ازسایت :

http://library.islamweb.net/rosalin

 


بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتايج قبل

 

ارسال مقاله به دوستان

چاپ مقاله

 

     

  معرفي سايت به دوستان  |   درباره ما   |  تماس با ما

All Rights Reserved For BlestFamily.com © 2010

كليه حقوق مادي و معنوي سايت محفوظ است.