حضانت و سرپرستي بچه
بسم
الله الرحمن الرحیم
کلمه حضانت از “حضن” بمعني زير بغل تا پهلو گرفته شده است زيرا دو
“حضم” هر چيزي، دو پهلوي آنست و عرب ميگويد: ’’حضن الطائر بيضه
[يعني پرنده تخم خود را زير بال گرفت]’’.
حضانت زن از بچه نيز بدين منزلت است،گوئيکه زن بچه را زير بال
خويش ميگيرد. فقهاء در تعريف فقهي حضانت گفتهاند: عبارت است از نگهداري
و سرپرستي بچه پسر يا دختر يا انسان کم عقلي که اهل تمييز نباشد و
نتواند مستقلا کار خود را ادارهکند و اين سرپرستي، بگونهاي باشد که
کار او را اصلاح کند و او را ازچيزهاييکه برايش زيان دارد و آزار
ميرساند، حفظ نمايد و او را از نظر جسمي و روحي و عقلي پرورش دهد
تا بتواند مسئوليات و وظايف زندگي خويش را بعدا عهدهدار شود و اين
توانائي را بيابد.
حضانت و سرپرستي نسبت به پسر و دخترکوچک واجب است، زيرا اهمال و
سهلانگاري بچه را در معرض نابودي و هلاکت قرار ميدهد[1].
حفاظت وسرپرستي حقي است مشترک
حضانت و سرپرستي حقکودک است چون او احتياج دارد کهکسي از او حفاظت
کند و کار او را بعهدهگيرد و او را پرورش نمايد. مادرش حق دارد که
حضانت او را بعهده بگيرد چون پيامبر صلي الله عليه و سلم بزنيگفت:" أنت
أحق به [تو براي سرپرستي وي شايستهتر هستي]". مادام که بهرهمندي
از وجود سرپرست حق کودک باشد، هرگاه معلوم و معينگردد،کهکودک بمادرش
نيازمند است و غير از او کسي ديگر نيست، مادر براي پذيرفتن سرپرستي
کودک مجبور ميگردد و باجبار بايد آن را بپذيرد تا حقکودک در تربيت
و تاديب ضايع نشود، و اگر سرپرستي و حضانت بچه براي مادر معين نشد،
بدينمعني کهکودک مادربزرگ داشت و او حاضر بود که بچه را نگهداري کند
و مادر از نگهداري او خودداري ميورزيد، در اين صورت حق حضانت مادر
ساقط ميگردد، چون خود از پذيرفتن آن خودداري کرده است.
مادر براي نگهداري فرزند از پدر شايستهتر است
عاليترين نوع تربيت و پرورش براي فرزند تربيتي استکه درآغوش پدر و
مادر صورتگيرد، زيرا رعايت و ملاحظه و سرپرستي آن دو، موجب رشد جسماني
و
عقلاني و روحاني آنکودک ميشود و او را براي زندگي مهيا ميسازد. هرگاه
زن و شوهر از هم جدا شدند و فرزندي خردسال داشتند، مادر براي نگهداري
و سرپرستي او از پدر شايستهتر است مگراينکه مانعي باشدکه حق تقدم را
به پدر بدهد يا اينکهکودک بگونهاي باشدکه خود اختيار داشته و نيازي
به خدمت زنان
براي او نباشد. بدين جهت مادر شايستهتر است، که ولايت حضانت و رضاع
را داشته باشد، چون به تربيت و پرورشکودک آشناتر و تواناتراست و
شکيبائي مادر نسبت به تربيت فرزند خيلي بيش از پدر است و وقت بيشتري
دارد، لذا بخاطر مراعات مصلحتکودک مادر بر پدر مقدم است، از عبدالله
بن عمر و روايت است که زني گفت:" يارسول الله إن ابني هذا كان بطني له
وعاء ، وحجري له حواء وثديي له سقاء، وزعم أبوه أنه ينزعه مني [اي رسول
خدا اين فرزند من استکه درشکم من پرورده شده و در آغوشم آرميده و
از پستانم شير خورده و پدرشگمان ميکندکه بايد او را از من
بگيرد]’’.
" فقال: " أنت أحق به ما لم تنكحي [تا زماني که ازدواج نکردهاي، تو
براي سرپرستي وي شايستهتر و مستحقتري و حق تقدم با تو است]’’.
احمد و ابوداود و بيهقي و حاکم که آن را صحيح دانستهاند وگفتهاند
يحيي بن سعيدگفته است از قاسم بن محمد شنيدمکه ميگفت: عمربن خطاب يک
همسر انصاري داشتکه عاصم بن عمر از او متولد شد، سپس عمر از آن زن
جدا شد و چنين پيش آمد که عمر روزي به “قباء” آمد و عاصم پسرش را
ديد، که در صحن مسجد به بازي مشغول است، بازوي او راگرفت و او را
با خود سوارکرد، در آن وقت مادربزرگ عاصم رسيد و با عمر به نزاع
پرداخت، تا اينکه براي داوري به نزد ابوبکرصديق رفتندکه عمرميگفت:
فرزند من است و آن زن هم ميگفت: فرزند من است. ابوبکرگفت: اين زن و
بچه را بحال خود بگذار، و عمر ديگر سخني نگفت[3].
امام مالک آن را در موطا روايتکرده است. ابن عبدالبرگفته است اين
حديث از جهات و طرق منقطع و متصل مشهوراست واهل علم آن را
پذيرفتهاند. دربعضي روايات آمده استکه ابوبکررضي الله عنه گفت:" الام أعطف
وألطف وأرحم وأحنى وأخير وأرأف، وهي أحق بولدها ما لم تتزوج [مادر باعطوفتتر
و نرمخوتر و مهربانتر و دلسوزتر و نيکوتر و بارافتتر است پس او براي
نگهداري بچه شايستهتر است، مادام که ازدواج نکرده باشد]". و اينست
آنچهکه ابوبکر صديق درباره شايستهتر بودن مادر براي نگهداري کودک گفته
است.
کساني که داراي حق حضانت و سرپرستي هستند به ترتيب
نظر باينکه حق حضانت ابتدا از آن مادر است، فقهاء گفتهاند قرابت و
خويشاوندي مادر، بر قرابت و خويشاوندي پدر، مقدم است، بنابراين ترتيب
بين صاحبان حق حضانت بدينگونه است: ابتدا مادر است، سپس اگر مانعي
پيش آيد و مانع از تقدم مادر باشد، اين حق به مادر مادر منتقل
ميگردد، هراندازه پيشتر برود سپس اگرمانعي براي حق تقدم وي پيش آيد،
اين حق به مادر پدر منتقل ميشود، سپس اگر براي او نيز مانعي باشد،
به خواهر پدري و مادري منتقل ميشود، سپس از او به خواهر مادري سپس
به خواهر پدري و از او به دختر خواهر ابويني و از او به دختر خواهر
مادري و از او به خاله که خواهر ابويني مادر است و از او به خاله
که خواهر مادري باشد و از او به خاله پدري که خواهر پدري مادر باشد،
سپس از او بدختر خواهر پدري و از او بدختر برادر ابويني و از او
بدختر برادر مادري و از او بدختر برادر پدري، سپس به عمهايکه
خواهرابويني پدر باشد و ازاو به عمهايکه خواهر مادري پدر باشد و از
او به عمهايکه خواهر پدري پدر باشد و از او به خاله مادر و از او
به خاله پدر و از او به عمه مادر و از او به عمه پدر که در همه
آنها ابويني بر ديگران مقدم است، منتقل ميگردد. هرگاه بچهکوچک هيچ يک
از اين خويشاوندان و نزديکان را نداشته باشد، يا هيچ خويشاوندي نداشته
باشد که اهليت حضانت و نگهداري او را داشته باشد، حق حضانت به عصبه
محارم از مردان به ترتيب ارث منتقل ميگردد. پس اين حق به پدر و از او
به پدر پدرش هرچه پيشتر رود، سپس به برادرابويني و از او به برادر
پدري و از او به پسر برادر ابويني و از او به پسر برادر پدري، سپس
به عموييکه برادر ابويني پدر است و از او به عمويي که برادر پدري
پدراست و از او به عموي پدرکه برادر ابويني جد باشد و از او به
عموي پدرکه برادر پدري جد باشد، منتقل ميشود.
سپس اگر از رجال عصبه محارم نيزکسي نباشد يا اگر باشد وليکن اهليت
حضانت نداشته باشد، اين حق حضانت بچه، به مردان محرم غيرعصبه ميرسد
پس به جد مادري و از او به برادرمادري و ازاو به پسر برادر مادري،
سپس به عموي مادري و از او به دائي که برادر ابويني مادر باشد و از
او بدائي که برادر پدري مادر باشد و از او به دائي که برادر مادري
مادر باشد، ميرسد.
اگر طفلي هيچکدام از اين خويشاوندان و محارم دور و نزديک نداشت، قاضي
کسي را تعيين ميکندکه سرپرستي و تربيت او را بعهده بگيرد،
تربيتکسانيکه حضانت را بعهده دارند به ترتيب فوق است، چون براستي
حضانت و نگهداري طفل بسيارضروري و مهم است و شايستهترينکس براي آن
خويشاندان هستند و در بين خويشاوندان نيز بعضي از بعضي ديگر بهترند.
بنابراين اولياء و خويشاوندانکودک برهمه مقدم هستند چون مصالحکودک در
آن است و اگر اولياء نباشند يا صلاحيت و اهليت حضانت را نداشته
باشند، اين حق به خويشاوندان ديگربه ترتيب نزديکي ميرسد، اگرهيچ
خويشاوندي نباشد حاکم مسئول تعيينکسي است،که صلاحيت حضانت و
نگهداريکودک را داشته باشد .
شرايط کسي که براي حضانت اهليت دارد
زنيکه حضانت و نگهداري و تربيت کودک را، بعهده دارد و کار او را
سرپرستي ميکند، بايدکفاءت و قدرت و توانايي انجام اين وظيفه را داشته
باشد وقتيکفاءت و قدرت هست،که شرايط زير در وي موجود باشد و چنانچه
يکي ازاين شرايط را نداشته باشد، حق حضانت از او ساقط ميشود:
1- عقل: پس سبک عقل و ديوانه که نميتوانند شئون خويش را ادارهکنند،
سرپرستي و اداره کار ديگري به آنان واگذار نميشود، چون ذات نايافته
از هستي بخشکي تواندکه شود هستي بخش،کسيکه چيزي نداشته باشد
نميتواند آن را بديگران ببخشد.
٢-بلوغ: چونکسيکه بالغ نباشد اگرچه اهل تمييز و تشخيص هم باشد، ولي
او خود محتاج است که کسي کار او را سرپرستي کند و از او نگهداري
نمايد، پس او نميتواند سرپرستي ديگري باشد.
٣-قدرت و توانائي تربيت را داشته باشد پس کور يا کسيکه چشمش ضعيف
است و بيماريکه بيماري مسري دارد يا بيماريکه نميتواند،کارهاي کودک
را سرپرستيکند و پيرزنيکه پا به سنگذاشته و خود به مراعات ورسيدگي
ديگران نيازمند است، و زنيکه هميشه خانه را رها ميکند و امکان دارد
که از اين بابت کودک ضايع و زيانمند گردد، يا زني که باکسي مينشيندکه
او بيماري مسري دارد يا باکسي مينشيندکه از آنکودک خوشش نميآيد،
اگرچه فاميل وخويشاوندکودک هم باشد، چون نميتواند بخوبي حال او را
رعايت کند و فضاي مناسبي براي او بوجود بياورد، هيچيک از اينهاکه
برشمرديم صلاحيت حضانت و نگهداري از کودک را ندارند.
٤-امانت و اخلاق نيکو: بنابراين زنيکه فاسق باشد به وي اطمينان
نيستکه وظايف حضانت را انجام دهد و چه بسا امکان دارد که اخلاقکودک
نيزتباه شود و بشيوه او پرورش يابد و اخلاق او را فراگيرد. ابن القيم
در انتقاد و بررسي اين شرط گفته است: اگرچه صاحبان امام احمد و شافعي
و ديگران، در حضانت، عدالت را شرط ميدانند، ولي صواب آنستکه شرط
نباشد. و اشتراط آن بسيار بعيد است. براستي اگر عدالت براي متصدي حضانت
شرط باشد، اطفال جهان ضايع و تباه ميشوند و مصيبت و مشقت مردم بزرگ
خواهد بود وهمه درتنگنا قرار ميگيرند و از آغاز اسلام تا بامروز، اطفال
فاسقان تحت سرپرستي آنها بوده وتا قيام قيامت نيز چنين خواهد بود و
کسي متعرض آنان نشده است، و اکثريت جامعه را همواره فاسقان تشکيل
دادهاند.
هرگاه بعلت فسق پدر و مادر يا يکي ازآنها، بچه را از آنان بگيرند،
اين عمل “عسر و حرج“ عجيبي پديد ميآورد و هميشه درهر عصر و زماني و
درهرشهر و دياري، بخلاف آن عمل شده است. اين شرط بمنزله شرط عدالت
در ولايت نکاح است و همواره در هر عصري و هرشهر و دياري نکاح واقع
ميشود و تعطيل نميگردد با اينکه اکثرکساني که ولايت نکاح را بعهده
دارند، فاسق هستند و همواره در ميان مردم فسق حکم فرما بوده است.
“پيامبر صلي الله عليه و سلم و ياران او هيچکس را بعلت فسق از تربيت
و حضانت فرزندش و همچنين از ولايت در نکاح منع نکردهاند. عرف و عادت
مشهور مردم بر اين جاري استکه اگر مردي خود فاسق باشد ولي درباره
تربيت فرزندش، احتياط ميکند و او را تباه نميسازد و برخير و نيکي او
حريص و آزمند است و براي او ميکوشد و خلاف آن نسبتاً کمتر مشاهده
ميشود.
و شارع مقدس در اين باره به انگيزه طبيعي خيرخواهي کودک، اکتفا
ميکند.
اگر فاسق حق حضانت و ولايت نکاح را نميداشت، بيان آن از طرف پيامبر
صلي الله عليه و سلم براي مردم از جمله بهترين امور بود و پس مردم
بنقل آن اهميت شايان ميدادند و اين عمل بطريق توارث نقل ميگرديد، و
بدان عمل ميشد. چگونه مردم آن را فراموش ميکردند و رها ميساختند و
بخلاف آن عمل ميکردند. اگر فسق با حضانت منافات ميداشت،
ميبايستيکسيکه مرتکب زنا ميشود، يا شراب
مينوشد يا گناه کبيرهاي را مرتکب ميگردد، بين او و فرزندان کوچکش
جدائي بوجود آيد و سرپرستي را برايشان پيداکنند. خدا داناتر است بصواب.
٥- مسلمان بودن: بنابر اين کافر حق حضانت کودک مسلمان را ندارد. چون
حضانت ولايت است وکافر نميتواند ولي مسلمان باشد، که خداوند ميفرمايد:"
ولن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا [هرگز خداوند ولايت کافران بر
مومنان را نميپذيرد و آن را قرار نداده است]". حضانت هم مانند ولايت
ازدواج و نکاح و ولايت مالي است. و ممکن است زني که کافر باشد کودک
را نيز بر دين خويش پرورش دهد و او را برطريقه آن دين بارآورد. و
بعداً دشوار استکه بچه اين دين را ترککند و اين بزرگترين زيان است
براي کودک. پيامبر صلي الله عليه و سلم ميفرمايد: " كل مولود يولد على الفطرة
إلا أن أبويه يهودانه أو ينصرانه أو يمجسانه [هر نوزادي که متولد ميشود بر
فطرت پاک انساني است سپس والدينش او را يهودي يا نصراني يا زردشتي و
مجوسي ميکنند]".
علماي حنفيه و ابن القاسم از مالکيه و ابوثور ميگويند زن کافر نيز حق
حضانت کودک مسلمان را دارد. چون حضانت ازشيردادن و خدمت بچه تجاوز
نميکند و هردوي اينکار از زنکافر روا است و ميآيد.
ابوداود و نسائي روايتکردهاندکه رافع بن سنان مسلمان شد و زنش امتناع
ورزيد از اينکه مسلمان شود. او به پيشگاه پيامبر صلي الله عليه و سلم
رفت وگفت: دخترم -را ميخواهم -که دختر از شيرگرفته شده يا شبيه آن
بود. و رافع همگفت: دخترم را ميخواهم. پيامبر صلي الله عليه و سلم
گفت:" اللهم أهدها [خداوندا او را هدايتکن]، آن دختر بچه بپدرش
متمايلگرديد و پدرش او را با خود برد.
علماي حنفيگفتهاند: اگرچه جايز است زن کافر حضانت را داشته باشد ولي
شرط استکه آن زن مرتد نباشد، چون بنظر ايشان مرتد مستحق زندان است تا
اينکه پشيمان شود و به اسلام برگردد يا اينکه در زندان بميرد پس او
فرصتي ندارد براي حضانتکودک. اگر توبهکرد و به اسلام برگشت حق حضانت
نيز بوي
برميگردد، هرگاه سبب زوال حق حضانت از ميان رفت حضانت برميگردد.
٦-نبايد مادر بچه ازدواجکرده باشد، هرگاه ازدواج کرد حق حضانت از او
ساقط ميگردد. زيرا عبدالله بن عمرو روايتکرده استکه زنيگفت: اي رسول
خدا اين فرزند من است،که در شکم من پرورش يافته و در آغوشم آرميده و
از پستانم شير خورده و پدرشگمان ميکندکه او را از من ميگيرد.
پيامبر صلي الله عليه و سلم فرمود:" أنت أحق به ما لم تنكحي [تو تا
زمانيکه ازدواج نکردهاي براي نگهداري او شايستهتر هستي و حق بيشتري
داري]’’. بروايت احمد و ابوداود و بيهقي و حاکمکه آن را صحيح
دانسته است.
اين سقوط حق حضانت بعد از ازدواج، وقتي استکه با بيگانه ازدواجکند
هرگاه با يکي از خويشاوندان نزديک و محرم کودک مانند عمويش ازدواج کند
حق حضانت او ساقط نميشود. چون عمو خود حق حضانت را دارد وآنچنان
باکودک پيوند و خويشي داردکه او را به مهر و شفقت و رعايت حال او وا
دارد، بنابراين، زن و شوي هر دو برايکفالت و نگهداري کودک همکاري
خواهند کرد. ولي اگر با بيگانه ازدواجکند چنين نيست، چون بيگانه نسبت
به بچه مهرو شفقتي ندارد وبزن امکان نميدهدکه به وي چندان توجهکند،
بنابراين براي پرورش استعدادهاي او، فضاي مناسبي نيست. حسن بصري وابن
حزم ميگويند: بهيچ وجه حق حضانت بعد از ازدواج ساقط نميگردد.
٧-حريت و آزادي است: زيرا بنده و برده بکار ارباب خود مشغول است و
براي حضانت طفل فراغتي ندارد.
ابن القيم: براي اشتراط حريت دليلي نيست،که قلب بدان اطمينان کند و
حال آنکه پيشوايان مذاهب سهگانه آن را شرط کردهاند.
امام مالک درباره شخص آزادهاي که از کنيزي فرزندي دارد گفته است:
“مادر براي نگهداري بچهاش داراي حق بيشتري است، مگر اينکه مادر کنيزش
فروخته شده باشد،که در آن صورت پدرش مستحقتر است و اينست مذهب صحيح.
اجرت و مزد حضانت و نگهداري
اجرت و مزد حضانت مانند اجرت و مزد شيرخوارگي استکه مادر استحقاق
دريافت آن را ندارد تا زمانيکه همسر پدر طفل باشد، يا در عده او
باشد، چون از نفقه زناشوئي يا از نفقه عده استفاده ميکند، خداوند
ميفرمايد:" والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين لمن أراد أن يتم الرضاعة وعلى
المولود له رزقهن وكسوتهن بالمعروف [4] [مادران تا دو سالکامل فرزندان
خود را شير ميدهند اگر بخواهند دوران کامل شيرخوارگي را مراعات کنند،
بر پدر بچه شيرخواره واجب استکه نفقه و لباس مادر را تامين کند و
برابر عرف و عادت و بطريق نيکو آن را بعهده بگيرد]".
ليکن بعد از انقضاي عده استحقاق دريافت اجرت و مزد نگهداري و حضانت
کودک را دارد، همانگونه که استحقاق دريافت اجرت شير دادن را نيز پيدا
ميکند. چون خداوند ميفرمايد:" فأنفقوا عليهن حتى يضعن حملهن، فإن أرضعن لكم
فآتوهن أجورهن، وأتمروا بينكم بمعروف.وإن تعاسرتم فسترضع له أخرى [اي مردان
زنان مطلقه حامله خود را نفقه بدهيد تا اينکه وضع حمل ميکنند چنانچه
حاضرشدند پس از وضع حمل بچه را نيز شير بدهند مزد شيرخوارگي را برابر
مشورت و توافق بين خودتان بدانان پرداخت کنيد. اگر بر مزد شير دادن
توافق نکرديد و مادر بيش از وسع شما را ميخواست بچه را براي شير
خوردن بدايهاي بسپاريد تا او را شير بدهد ]". غير از مادر کسيکه بچه
را حضانت ميکند از زمان آغاز حضانت استحقاق دريافت مزد حضانت را دارد
مانند دايهاي که براي شير دادنکودک بمزدوري گرفته ميشود. همانگونهکه
اجرت و مزد حضانت و رضاع بر پدر واجب است، مشروط بر اينکه مادر
خانهاي نداشته باشدکه بچه را در آن حضانت و نگهداريکند.هرگاه پدر
توانائي مالي داشته باشد، مزد خادم و احضار او نيز بر پدر واجب است
اگر مادر به خادم نياز داشته باشد. نفقه و هزينه کارهاي ضروري و
نيازهاي اصليکودک از قبيل خوراک و پوشاک و رختخواب و هزينه معالجات
طبي و بهداشتي و امثال آن کهکودک بدانها نياز دارد، از همان ابتداي
حضانت بر پدر واجب است و در ذمه او دين و بدهي استکه تا آن را
پرداخت نکند يا او را معاف ننمايند تبرئه نميشود.
حضانت و نگهداري مجاني و خيرخواهانه
هرگاه در ميان خويشاوندان کودک، کسي بود که اهليت حضانت را داشت و
حاضر بود داوطلبانه و مجاني حضانت او را بعهده بگيرد و مادرش حاضر
نبود که جز با اجرت از او نگهداريکند، اگر پدر توانائي مالي داشته
باشد مجبور ميشود که مزد حضانت را به مادر بپردازد و نبايد در اين
صورت کودک را به شخص داوطلب داد، بلکه بايد پيش مادرش بماند و پدرش
مزد وي را بپردازد. چون نگهداري مادر از هرکس ديگر بهتر است و پدر
نيز توانائي پرداخت مزد نگهداري را دارد.
ليکن در حالتي که پدر تنگ دست باشد وکسي از خويشاوندان که اهليت
حضانت را دارد داوطلب باشد از او نگهداري کند چون پدر تنگ دست و
فقيراست و نميتواند مزد را بپردازد، بناچار بچه را بشخص داوطلب
ميسپارند. البته اين وقتي استکه نفقه بر پدر واجب باشد. اگر بچه خود
مالي داشته باشد از آن بروي نفقه ميشود، در اين صورت اگر داوطلبي
باشدکه مجاناً از او نگهداريکند بخاطر حفظ مالش بچه را به وي ميدهند،
چون او هم خويشي دارد و هم اهليت حضانت را دارد.
هرگاه پدر تنگ دست باشد و بچه هم مالي نداشته باشد و مادرش جز با
اجرت حاضر به نگهداري از وي نباشد، و درميان محارم کودککسي حاضر به
نگهداري از او نباشد، در اين صورت مادر را مجبور ميکنند که از او
حضانت کند و اجرت و مزد آن دين و بدهي است بر پدر که تا آن را
پرداخت نکند يا او را آزاد نکنند تبرئه نمي شود .
انتهاي دوران حضانت
هرگاه طفل پسر يا دختر به سن تمييز و استقلال رسيد و از خدمت زنان
بينياز گرديد وتصور ميرفتکه به تنهائي ميتواند نيازهاي اولي و اصلي
خويش را انجام دهد مانند اينکه تنها بتواند غذا بخورد و لباس بپوشد
و خويشتن را پاکيزه سازد، مدت و دوره حضانت پايان مييابد. براي آن
مدت معيني نيست که با پايان گرفتن آن پايان يابد.
بلکه آنچهکه معتبر است، تمييز يافتن و بينيازي بچه است،که هرگاه
تمييز پيدا کرد و از خدمت زنان بينياز گرديد و توانست نيازهاي اصلي و
اولي خويش را خود انجام دهد، دوره حضانت وي پايان مييابد.
آنچهکه در مذهب حنفي و ديگران بدان فتوي داده ميشود آنستکه هرگاه
پسر هفت سالگي را تمامکرد مدت حضانت پايان مييابد. و براي دختر آن
مدت نه سالگي است تا بتواند تعامل با عادت ماهيانه را از نگهدارندهاش
ياد بگيرد و بدان آشنا شود.
بعد از انتهاي مدت حضانت پسر و دختر اختيار خود را دارند
هرگاه پسر به سن هفت سالگي يا سن تمييز رسيد، مدت حضانت وي پايان
مييابد. چنانچه پدر و حضانتکننده توافقکنندکه بچه پيش يکي ازآنان
بماند اين توافق قابل اجرا است. .
اگر آن دو با هم اختلاف يا نزاع داشته باشند، پسر مختار استکه
هرکدام را برگزيند و هرکس را برگزيد او از اولويت برخوردار است[7]
چون ابوهريره روايت کرده استکه زني پيش پيامبر صلي الله عليه و سلم آمد
وگفت: اي رسول خدا شوهرم ميخواهد پسرم را پيش خود ببرد درحاليکه پسرم
ازچاه “ابيعنبه” درفاصله يک ملي مدينه - برايم آب ميآورد و برايم
سودمند است. پيامبر صلي الله عليه و سلم خطاب به پسرگفت: “ هذا أبوك وهذه
أمك.فخذ بيد أيهما شئت [اين پدرت و اين يکي مادرت ميباشد، هرکدام را
ميخواهي دستش را بگير]". پسردست مادرش را گرفت و مادرش او را با خود
برد. ابوداود آن را روايت کرده است.
عمر بن خطاب و علي بن ابيطالب و شريح قاضي بدان حکم کردهاند و مذهب
شافعي و حنبليها نيز چنين است.
چنانچه پسر هر دو را بخواهد يا هيچکدام را انتخاب نکرد يکي ازآن دو
بقيد قرعه مقدم است.
ابوحنيفه ميفرمايد: پدر حق اولويت دارد، و صحيح نيستکه پسر حق اختيار
داشته باشد، چون او سخنش معتبر نيست و مصلحت خود را تشخيص نميدهد چه
بساکسي را انتخابکندکه پيش او بازي ميکند و او را تربيت و تاًديب
نميکند و جلو آرزوهاي او را نميگيرد و سرانجام بفساد اخلاق او
ميانجامد، بعلاوه اوهنوز بالغ نشده و حق اختيار ندارد و حکم بچهکمتر
ازهفت سال را دارد.
امام مالکگويد: تا زمانيکه دندانهاي شيريش بيفتد مادرش نسبت به وي حق
بيشتري دارد. ابن بود حکم پسرکوچک و بمذهب امام شافعي دخترکوچک نيز
چنين است ولي ابوحنيفه ميگويد: نسبت بدخترکوچک مادر حق بيشتري دارد تا
اينکه ازدواج ميکند يا بالغ ميگردد، امام مالک ميگويد:
نسبت بدخترکوچک مادر حق بيشتري دارد تا اينکه شوهر ميکند و با وي
همبستري صورت ميگيرد.
حنبليهاگويند: هرگاه دختر به سن نه سالگي رسيد حق اختيار ندارد و پدر
نسبت به وي حق بيشتري دارد و تا سن نه سالگي مادرحق بيشتردارد. در
شريعت نصي عامّي نداريمکه بطور مطلق يکي از والدين را بر ديگري مقدم
دارد يا بطور مطلق بچه را بين انتخاب يکي از والدين مختار سازد.
علما اتفاق دارند بر اينکه بطور مطلق يکي از والدين براي اين کار
معين نشده است. بلکه هرگزکسيکه دشمني دارد و تفريط کار و سهلانگار
است برکسيکه نيکوکار و عادل و نيکو است، مقدم داشته نميشود آنچه که
در اين زمينه معتبر است، قدرت و توانائي بر حفظ و صيانتکودک است.
بنابراين اگر پدر اهمالکند يا ناتوان باشد يا ناراضي و مادر بخلاف او
باشد، در اين صورت مادر براي حضانت شايستگي و حق بيشتري دارد.
همانگونهکه از سخنان ابن القيم نيز چنين فهميده ميشودکهگفته است:کسي
را که با انتخاب کودک يا با قيد قرعه يا باختيار خودش او را مقدم
ميداريم و حق تقدم به وي ميدهيم، بنا به مصلحت کودک اينکار را
ميکنيم و وقتي چنين ميکنيمکه مصلحت او در اين باشد. چنانچه مادر در
نگهداري او از پدر بهتر و باغيرتتر باشد مادر بر پدر مقدم و قرعه و
انتخابکودک
اعتباري ندارد، چون ضعيف العقل است و بيکاري و بازي را ترجيح ميدهد،
وقتي که چنينکسي را انتخابکند، اعتباري ندارد، بلکهکسي معتبراستکه
براي او بهتر و سودمندتر باشد و از شريعت اسلام غير از اين فهميده
نميشود.
پيامبر صلي الله عليه و سلم فرمود:" مروهم بالصلاة لسبع، واضربوهم على تركها
لعشر، وفرقوا بينهم في المضاجع [وقتيکهکودکان شما به هفت سالگي رسيدند
آنان را بنماز خواندن امر کنيد و در ده سالگي اگر نماز نخوانند آنان
را بزنيد تا نماز را ترک نکنند و در ده سالگي رختخوابشان را از هم
جدا سازيد]".
خداوند ميفرمايد:" يأيها الذين آمنوا قوا أنفسكم وأهليكم نارا وقودها الناس
والحجارة [اي مومنان خودتان و خانوادهتان را از موجبات آتش دوزخ حفظ
کنيد آتش دوزخکه سوخت آن انسانهاي تبهکار و سنگ است. پس مواظب باشيد
که کارهائي انجام ندهيد که بعذاب آتش دوزخ گرفتار شويد]". حسن بصري
گفته است: “فرزندان خود را دانش و ادب و فقه آموزيد”.
هرگاه مادر بچه را در مدرسه بگذارد و به وي قرآن بياموزد وکودک بازي
و معاشرت با همسالان خود را برآن ترجيح دهد و پدرش دراين باره به
ويکمک کند، در اين صورت مادر براي نگهداري او بهتر و حق بيشتري دارد
و قرعه و انتخابکودک اعتبار ندارد و عکس آن هم صادق است.
هرگاه يکي از والدين دربارهکودک اوامر خدا و پيامبر صلي الله عليه و سلم
را مراعات نکند و اوامر خدا و پيامبر صلي الله عليه و سلم را تعطيلکند
و ديگري برعکس او آنها را مراعات ميکرد پس او نسبت بهکودک حق بيشتري
دارد.
ابن القيمگويد: از استاد خود -ابن تيميه -شنيدمکه ميگفت: “پدر و
مادري پيش حاکم بر سربچهشان به نزاع برخاستند، حاکم بچه را
مخيرساختکه يکي را انتخابکند. بچه پدرش را انتخابکرد.
مادرش به حاکمگفت: از او سوالکن که چرا پدرش را برگزيد، قاضي از او
سوال کرد، بچه جواب دادکه مادرم هر روز مرا به مکتب ميفرستد و ملا مرا
کتک ميزند و پدرم مرا به حال خود ميگذارد که باکودکان بازيکنم،
سرانجام قاضي حکم داد کهکودک بايد پيش مادرش باشد وگفت: تو براي
نگهداري او شايستهتر هستي و حق بيشتري داري”.
استاد ما -ابن تيميه گفت: هرگاه يکي از والدين کار آموزش و امور واجبات
ديني بچه را ترککرد او “عاصي” تلقي ميشود و عاصي و کسيکه مرتکب
عصيان شود، ولايتي بربچه ندارد. بلکه هرکسي در ولايت خويش مرتکب عصيان
شود و وظيفه واجب خويش را انجام ندهد، ولايت او ساقط ميگردد. بلکه
بايد او يا دست از ولايت بکشد وکسي به جاي او تعيين شودکه وظيفه
واجب خود را انجام دهد يا بايدکسي با او تعيين شودکه همراه او وظيفه
واجب را انجام دهد، چون هدف آنست تا آنجاکه ممکن است فرمان خدا و
رسولش بجاي آورده شود. پايان سخن ابن القيم.
کار بچه با پدر و مادرش
علماي شافعيه ميگويند: هرگاه پسر مادرش را براي نگهداري انتخابکرد، او
بايد شبها نزد مادرش باشد و روزها پدرش ميتواند او را به مدرسه و
يا بهکارگاه بفرستد، چون هدف مصلحت بچه است و مصلحت او دراين است. و
اگر بچه پدرش را برگزيد، شب و روز نزد او ميماند و نبايد او را از
زيارت و ديدار مادرش محروم نمايد.
چون منع او از اينکار، تشويقي است براي نافرماني والدين و قطع صله
رحم، هرگاه بچه بيمار شد مادر براي پرستاري او شايستهتر و مستحقتر
است. چون در حال بيماري حکم بچهکوچک را دارد،که نياز به مواظبت و
مراقبت بيشتري پيدا ميکند و مادر براي اينکار استحقاق و شايستگي
بيشتري دارد.
اگر بچه دخترباشد و يکي ازآنها را برگزيد شب و روز بايد نزد او
بماند و از زيارت ديدار ديگري منع نشود، بدون اينکه اين زيارت و
ديدار طول بکشد. زيرا جدائي پدر و مادر از همديگر مانع آنستکه بچه
بيش از حد لازم در خانه ديگري بماند، اگر دختر بيمار شد باز هم مادر
براي پرستاري او شايستهتر است هرگاه يکي ازوالدين بيمار شد و بچه پيش
آن ديگري بود، نبايد او از عيادت و حضور بهنگام مرگ درنزد وي و
تشييع جنازه اومنع شود. هرگاه بچه يکي ازآن دورا انتخابکرد و به وي
تسليمگرديد سپس پشيمان شد و ديگري را برگزيد بچه به وي داده ميشود
و از اوليگرفته ميشود. چنانچه مجدداً براي اولي پشيمان شد بهرحال بر
حسب آرزو و اشتهاي بچه عمل ميشود.کهگاهي اين وگاهي آن يکي را انتخاب
ميکند همانگونه که در خوردني و نوشيدني ذوق و اشتهاي او مراعات
ميگردد براي اين کار نيز بخواست او توجه ميشود.
انتقال کودک
هرگاه يکي از والدين براي نياز خويش به مسافرت رفت و ديگري مقيم بود،
مقيم براي نگهداري بچه استحقاق بيشتري دارد چون مسافرت براي کودک بويژه
اگر شيرخواره باشد زيانمند است و او را تباه ميکند و اين مطلب را
بطور مطلق گفتهاند و سفر حج را استثنا نکردهاند.
هرگاه يکي از والدين از محل خود به شهر ديگري نقل مکانکند، تا
درآنجا اقامت نمايد، و آن شهر و راه آن خطرناک بود، يا شهر يا راه
خطر داشت، هرکدام مقيم باشد، براي نگهداري بچه شايستهتراست. اگر شهر
و راه هر دو بدون خطر و ترس باشند. دو قول استکه دو روايت از احمد
ميباشد.که بموجب يک قول حضانت براي پدراست تا بتواند بچه را تربيت و
تعليم و تاديب نمايدکه قول مالک و شافعي نيز چنين است و قاضي شريح
بدان حکمکرده است.
قولدوم ميگويد که مادر شايستهتر است و حق بيشتري براي اين کار دارد.
و قول سومي نيز هستکه ميگويد: اگر پدر نقل مکانکند مادر براي
نگهداري بچه شايستهتر است و اگر مادرنقل مکانکند و نقل مکان وي به
شهري باشدکه درآنجا نکاحکرده بودند، باز هم مادر براي نگهداري بچه
شايستهتر است و اگرنقل مکانش به غير آن شهر باشد، پدر براي نگهداري
بچه شايستهتر است و اين قول ابوحنيفه است.
از ابوحنيفه روايت ديگري نيز نقلکردهاند،که اگر مادر از شهر به ده
ميرفت پدر براي حضانت کودک شايستهتر است. و اگر مادر از شهري به شهري
ديگربرود. مادر براي حضانت شايستگي بيشتري دارد. اينها همه اقوالي هستندکه
هيچکدام دليلي ندارند،که دل بدان اطمينانکند و آرامش يابد.
صواب آنستکه دربارهکودک جانب احتياط مراعات شود و مصلحت او در نظر
باشد اقامت يا مسافرت و انتقال به جاي ديگر مهم نيست، بلکه مصلحت او
مهم است، درهرجا و پيش هرکس، مصلحت و سود و حفظ او مراعاتگردد، آن
را بايد اختيارکرد و اقامت يا انتقال تاثيري درآن ندارد.
اين مسائل همه در حالي استکه هدف از مسافرت يکي از والدين، زيان
رساندن بديگري وگرفتن بچه از او نباشد. اگر هدف يکي از مسافرت اين
باشد به وي جواب داده نميشود. والله الموفق.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
---------------------------------------------------
[1] -برای وجوب حضانت،کودکی وکوچکی وکم خردی شرط است لیکن بچهایکه
بحد بلوغ و رشد رسیده است حضانت و سرپرستی وی واجب نیست و او مختار
استکه پیش هریک از والدین خود اقامتکند، اگر پسر باشد او از
عهدهکار خویش برمیآید و از آنان بینیاز است و مستحب استکه از آنان
نبرد و نیکی خودش را از آنان قطع نکند، و اگر دختر باشد حق ندارد
تنها باشد و پدرش میتواند مانع تنهائی او شود، زیرا ممکن است اشخاص
فاسد نزد او روند و موجب رسوائی او و خانوادهاش شوند و اگر پدر
نداشت، ولی او میتواند، مانع تنهائی او شود. مولف.
[2] - نقل از احکام احوال شخصیه تالیف دکتر محمدیوسف موسی
[3] - البته عمر خود بخلاف ابوبکر میاندیشید ولی تسلیم حکم ابوبکر شدکه
او حاکم بود و بعداً در زمان خلافتش تا وقتیکه بچه تمییز پیدا نکرده
باشد بدان حکـم ابوبکر فتوی میداد و حکـم میکرد.کسی از یاران
پیامبر(ص) با حکم این دو بزرگوار مخالفت نکرده است. بنقل از ابن
القیم.
[4] -از این آیه برمیآیدکه تا زمانیکه زن همسر پدر بچه باشد یا در
عده او باشد استحقاق اجرت را ندارد.
[5] -برای تفصیل بیشتر به هامش احوال شخصیه ص ٤١٦ دکتر محمدیوسف موسی
مراجعه شده.
[6] - احکام احوال شخصیه در فقه دکتر محمد یوسف طوسی ص ٥١٦ ببعد...
[7] -وقتی پسر اختیار داردکه: الف - هر دو طرف خلاف و نزاع، اهلیت
حضانت را داشته باشند. ب -نباید سبک خرد و سبک مغز باشد. اگر پسر
سبک خرد باشد مادر برایکفالت وی بهتر است حتی بعد از بلوغ چون در
این حالت حکم طفل دارد و مادر مهربانتر است و بهتر مصالح او را در
نظر میگیرد.
[8] - نقل ازکتاب احوال شخصیه تالیف دکتر محمدیوسف موسی.
[9] -المحاماه س 165/3.
[10] -مجله القضاء الشرعی سال 3 ص 336 و محامات س 163/3.
|