لعان چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم
لعان ازکلمه “لعن” گرفته شده که بمعني دوري از رحمت خدا است زيرا
ملاعن =کسيکه به لعان اقدام ميکند در مرتبه پنجم ميگويد: “لعنت و
نفرين خدا بر او باشد اگر از دروغگويان باشد و ادعايش راست نباشد”.
برخيگفتهاند: لعان بمعني ابعاد و دور ساختن است و متلاعنان يعني زن و
شوي، اقدام کننده به لعان را، بدينجهت بدين اسم ناميدهاند که بدنبال
لعان گناه و طرد ديگري را بدنبال دارد و بدون شک يکي از آنان دروغگو
و ملعون و مطرود است و هريک از آنان ديگري را طرد ميکند و بسبب
تاييد تحريم از او دور ميشود.
حقيقت لعان اينستکه هرگاه کسي زن خود را به ارتکاب زنا متهم ساخت،
چهار بار سوگند ميخورد که او از راستگويان ميباشد و ادعايش راست
است و بار پنجم ميگويد: لعنت خدا بر وي باشد اگر او از دروغگويان و
ادعايش دروغ باشد. و زن نيز اگر بخواهد او را تکذيبکند چهار بار
سوگند ياد کند که شوهرش از دروغگويان است و ادعايش دروغ است و در بار
پنجم بگويد غضب خدا بروي باد اگر شوهرش از راستگويان باشد.
دليل شرعي لعان و مشروعيت آن
هرگاه مردي زن خود را به ارتکاب زنا متهم ساخت، و زن بدان اقرار و
اعتراف نکرد و مرد هم از ادعاي خويش پشيمان نگشت، خداوند مقرر فرموده
است که “لعان"، کنند[1] و ملاعنه نمايند.
بخاري از ابن عباس روايت کرده که “هلال بن اميه در حضور پيامبر صلي
الله عليه و سلم زن خود را متهم به زنا -قذف -با شريک بن سحماء
نمود، پيامبر صلي الله عليه و سلم به وي گفت:" البينة، أو حد في ظهرك
[بايد گواه بياري در غير اين صورت حد قذف بر تو جاري ميگردد]’’.
هلال گفت: اي رسول خدا هرگاه يکي از ما مردي را در حال همبستري با
زن خود ديد برود بدنبال گواهان و گواه بياورد.؟!! و پيامبر صلي الله عليه
و سلم در جواب او ميگفت: " البينة، وإلا حد في ظهرك ". هلال گفت: سوگند
بدانکس که ترا بحق مبعوثکرده و به پيامبري برگزيده است بدون شک من
راستگويم. و بدانيد که خداوند چيزي را بر تو نازل ميکندکه پشت مرا
از تازيانه حد تو تبرئه ميکند، و بدنبال آن جبريل امين اين آيه را
بر پيامبر صلي الله عليه و سلم نازل کرد": والذين يرمون أزواجهم ولم يكن لهم
شهداء إلا أنفسهم، فشهادة أحدهم أربع شهادات بالله إنه لمن الصادقين .والخامسة أن
لعنة الله عليه إن كان من الكاذبين ويدرؤا عنها العذاب أن تشهد أربع شهادات بالله
إنه لمن الكاذبين.والخامسة أن غضب الله عليها إن كان من الصادقين [وکساني که
همسران خود را متهم به عمل منافي عفت - زنا -ميکنند و گواهاني جز
خودشان ندارند، هريک از آنها بايد چهار بار به نام خدا شهادت دهد که
او از راستگويان است و در پنجمين بار گويد: لعنت خدا بر او باد اگر
در اين ادعاي خويش از دروغگويان باشد آن زن نيز ميتواند کيفر زنا را
از خود دور کند به اين طريق که او چهار بار خدا را به شهادت طلبدکه
آن مرد در اين نسبتيکه به او ميدهد از دروغگويان است و در مرتبه
پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد -شوهرش -از راستگويان
باشد و او مرتکب زنا شده باشد ]’’. نور/ 9-6
پيامبر صلي الله عليه و سلم به سوي زن برگشت و هلال آمد و برابر رهنمود
آيه شهادت داد و پيامبر صلي الله عليه و سلم ميگفت:" إن الله يعلم أن
أحد كما كاذب.فهل منكما تائب؟ [2] [خداوند ميداندکه يکي از شما دوتا
دروغگويست آياکسي از شما توبه ميکند و پشيمان ميشود؟ ]".
زن نيز برابر آيه شهادت داد و چون مرتبه پنجم شد او را نگه داشتند و
به وي گفتند: اين مرتبه پنجم بسيارسخت است و اگر دروغ بگوئي ترا به غضب
خدا دچار ميسازد [3]. ابن عباس گفت: زن دچار تزلزل و اضطراب شد و
عقب کشيد تا جائيکه ماگمانکرديم او پشيمان ميشود و اعتراف ميکند، سپس
زن گفت:
هرگز قوم خود را رسوا نميسازم و بار پنجم را نيز گفت. پيامبر صلي الله
عليه و سلم گفت:" أبصروها، فإن جاءت به أكحل العينين ، سابغ الاليتين، خدلج
الساقين، فهو لشريك بن سحماء [اين زن حامله است و ببينيدکه اگر فرزندش
متولد شد و چشمان سياه و باسنهاي بزرگ و ساقهاي پر و ضخيم داشت او
از شريک بن سحماء است]".
و فرزند آن زنکه متولد شد همانگونه بودکه پيامبر صلي الله عليه و سلم
گفته بود و پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت:" لو لا ما مضى من كتاب الله
كان لي ولها شأن [اگر حکم اين ماجري در قرآن نيامده بود من با اين زن
کار داشتم و بگونهاي ديگر درباره او رفتار ميکردم و بر او حد جاري
مينمودم ولي برابر کتاب خدا لعان حد را از آن دور ميسازد]". صاحب
بدايه المجتهدگفته است: اما از جهت معنوي بدينجهت استکه بستر موجب
الحاق نسب به صاحب بستر است (مقصود بستر شرعي است و زن تحت نکاح
هرکس باشد بستر از آن او است).
بنابراين هرگاه براي صاحب بستر محققگرديدکه بستر او فاسد شده است
بايد راهي باشدکه اين بستر را از خود دور سازد و فرزند نامشروع را به
وي ملحق نسازد و اين راه حل ملاعنه و لعان است پس لعان حکمي استکه
بموجبکتاب خدا و سنت رسول خدا و قياس و اجماع ثابت شده است چون
بطورکلي در اين باره اختلافي وجود ندارد -بنابراين بنظر ميآيد که بعد
از ملاعنه فرزند به شوهر نسبت داده نميشود - .
لعان کي خواهد بود؟
لعان در دو صورت روي ميدهد:
صورت اول آنستکه شوهر همسر خود را به “زنا” متهمکند و چهار نفرگواه
نداشته باشدکه اين اتهام او را تاييدکنند.
صورت دوم آنستکه شوهر بگويد زنش از او آبستن نيست. درصورت اول وقتي
لعان درست استکه مرد دربارهي زناي همسرش يقين داشته باشد مانند اينکه
خود شخصا او را درحال زنا ديده باشد يا همسرش خود به زنا اعترافکرده
و بدل او بگذرد که راست ميگويد.
درصورت اول بهتراستکه زنش را طلاق دهد و با او ملاعنه نکند چنانچه
شوهر درباره زناي همسرش يقين نداشته و برايش ثابت نشده باشد جايز
نيستکه اين اتهام را به وي بزند.
انکار آبستن شدن همسرش از او وقتي ميسر است،که ادعاکند که از وقتيکه
با او عقد نکاح بسته است با او همبستر نشده است يا اينکه ادعا کند که
او پيش از گذشت شش ماه از زمان همبستري بچه زاييده است يعني
ادعاکندکه هنوز از نخستين همبستريکه امکان دارد بچه مربوط بدان باشد،
هنوز شش ماه نگذشته است يا اينکه ادعاکند که بيش از يک سال از همبستري
ما ميگذرد و حال آنکه او زاييده است...
حاکم تنها کسي استکه به لعان حکم ميکند
بهنگام ملاعنه بايستي حاکم وجود و حضور داشته باشد و شايسته است که
به زن تذکر و پند دهد، همانگونه که در حديث ابوداود و نسائي و ابن
ماجه آمده و ابن حبان و حاکم آن را تصحيح کرده است:" أيها امرأة
أدخلت على قوم من ليس منهم، فليست من الله في شئ، ولن يدخلها الله الجنة، وأيما رجل
جحد ولده وهو ينظر إليه، احتجب الله منه وفضحه على رؤوس الاولين والاخرين [هر
زنيکسي را داخل قومي کند،که ازآن قوم نباشد -يعني بچه زنا را به
شوهر خود ملحق کند -او بهچ وجه در راه خدا نيست و برفرمان خدا نيست
و خداوند او را به بهشت نميبرد و هر مردي فرزند خويش را منکر شود و
به وي بنگرد، خداوند از او در حجاب خواهد شد - يعني از رحمت خدا محروم
ميگردد و خداوند دعاي او را نشنود، همانگونه که کسي اگر در حجاب باشد
صدايکسي ديگر را نميشنود -و خداوند او را در حضور اولين وآخرين
رسوا خواهد ساخت]". حاکم بايد معني اين حديث را براي زن و مرد
بازگوکند.
در لعان عقل و بلوغ شرط است
علاوه بروجود حاکم عقل و بلوغ زوجين نيز در لعان شرط است و اين امر
مورد اجماع است.
لعان بعد از احضار گواهان
هرگاه شوهر بر زناي همسر خودگواهان احضار کرد، آيا ميتواند ملاعنه کند؟
ابوحنيفه و داودگفتهاند: حق ملاعنه ندارد، زيرا ملاعنه در عوض شهود است
يعني بخاطر نبودن شهود وگواهان است، چون خداوند ميفرمايد:" والذين
يرمون أزواجهم ولم يكن لهم شهداء إلا أنفسهم... " امام مالک و شافعي ميگويند:
در اين صورت نيز شوهر ميتواند ملاعنه کند، زيرا گواهان در دفع فراش و
بستر تاثير ندارند.
آيا لعان قسم است يا گواهي؟
براي امام مالک و امام شافعي و جمهور علما لعان قسم و سوگند است، اگرچه
شهادت ناميده ميشود، زيرا هيچکس براي خويش شهادت و گواهي نميدهد. چون
در بعضي از روايات حديث ابن عباس آمده است:" لو لا الايمان لكان لي ولها
شأن [بجايکتاب خدا در حديث قبلي در اين روايت ايمان آمده است يعني
اگر بخاطر قسمها نبود، من با ويکار داشتم و بر او حد جاري
ميکردم]’’.
امام ابوحنيفه و يارانش ميگويند: لعان گواهي و شهادت است چون خداوند
فرموده است: " فشهادة أحد هم أربع شهادات بالله ’’ و همچنين روايت ابن
عباس نيز در حديث قبلي همين مطلب را تاييد ميکندکهگفت: “هلال آمد و
شهادت داد سپس زن برخاست و شهادت داد...”.
کسانيکه لعان را قسم و سوگند ميدانند گفتهاند: لعان بين هر زن و
شوهري درست و صحيح است، خواه آزاد باشند يا بنده يا يکي از آنها آزاد
باشد خواه هر دو عادل باشند يا فاسق باشند يا يکي ازآنها فاسق باشد.
وکساني که آن را شهادت و گواهي ميدانند نه قسم گفتهاند:
لعان تنها بين زن و شوهري صحيح استکه هر دو اهليت و شايستگي شهادت را
داشته باشند پس هر دو بايد مسلمان و آزاده باشند.
بنابراين اگر هر دو بنده باشند يا حد قذف بر آنان جاري شده باشد يا
تنها يکي از آنان اهليت و شايستگي شهادت را داشته باشد، در اين احوال
لعان جايز نيست. ابن القيم گفته است: صحيح آنستکه لعان هم سوگند است
و هم شهادت است و در واقع شهادتي استکه با سوگند و تکرار، مورد تاکيد
و تاييد قرارگرفته است. و سوگندي استکه بلفظ شهادت و تکرار،
استوارگرديده و بسيار جدي شده است چون حال و اوضاع، تاکيد را اقتضا
ميکند و بدينجهت استکه ده نوع تاکيد در آن معتبر است:
اول: ذکر لفظ شهادت.
دوم: ذکر قسم و سوگند بيکي از نامهاي خداوند که جامعترين معاني
اسماي حسني نام “الله” جل ذکره” ميباشد.
سوم: تاکيد جواب، وسيله حروف تاکيد جواب قسم از جمله “ان” و “لام”
جواب قسم. و آوردن صيغه اسم فاعل که “صادق” و “کاذب” است. و بجاي
آن از فعل:
“صدق” و “کذب” استفاده نشده است.
چهارم: اين مطلب چهار بار تکرار شده است.
پنجم: مرد بار پنجم خود را نفرين ميکند و ميگويد اگر از دروغگويان
باشد لعنت خدا بر او باد.
ششم: دربار پنجم به وي اطلاع داده ميشود که مرتبه پنجم براي دروغگو
موجب عذاب خدا است و عذاب دنيا بسيار آسانتر و سبکتر از عذاب قيامت
است.
هفتم: مرد لعان خود را موجب و مقتضي عذاب بر زن قرار ميدهد و
ميخواهد عذاب را بگردن زن بيندازد که اجراي حد شرعي يا حبس وزنداني
است ولعان زن هم موجب دفع و رفع عذاب از وي ميگردد.
هشتم: بدون شک اين لعان موجب عذاب براي يکي ازآنها خواهد شد دردنيا
يا در آخرت.
نهم: جدائي بين زن و شوهر لعنتکننده همديگر و ويراني خانه زناشوئي و
شکسته شدن هردوي آنها بوسيله فراق.
دهم: تاکيد و تاييد اين جدائي باينکه حرمت و جدائي آنان هميشگي است
پس بدينجهت استکه لعان قسم و سوگند توام با شهادت است و شهادت توام
با قسم است.
نفرينکردن مرد يعني لعنت بر خويش را ميپذيرد، بمنزله گواه دادن است،
بنابراين اگر زن عقبنشينيکند و حاضر به لعان نباشد، شهادت مرد قبول
و قابل اجرا است و حد شرعي بر زن جاري ميگردد و شهادت مرد مفيد
خواهد بود.
سوگند و شهادت مرد موجب دو چيز است: سقوط حد شرعي “قذف” از او و
واجب شدن اجراي حد درباره زن. اگر زن نيز لعن را بپذيرد و در برابر
لعان مرد، او نيز لعن بر خود و غضب خدا را بپذيرد، در آن صورت لعان
مرد تنها سقوط حد “قذف” بر او را موجب ميگردد و بر زن نيز حد
جاري نميگردد و واجب نيست.
پس لعان مرد نسبت بخودش هم شهادت است و هم قسم و سوگند. و نسبت بزن
موثر نيست. اگرلعان تنها سوگند باشد، بمجرد سوگند خوردن مرد بر زن، حد
جاري نميشود. و اگرشهادت تنها باشد تنها با گواهي دادن يک مرد بر عليه
زن، بر زن حد
جاري نميشود. هرگاه زن عقبنشيني کند جنبه شهادت و قسم مرد نسبت به وي
قدرت بيشتري مييابد چون او بر سخن خويش متاکد است و زن کاملا
عقبنشيني کرده و تهمت را پذيرفته است و اين دليل آشکاري است بر صدق
گفتار مرد که در اين صورت حد را از او ساقط و بر زن واجب ميکند و
اين بهترين حکم و داوري است.
که خداوند ميفرمايد:" ومن أحسن من الله حكما لقوم يوقنون [چهکسي بهتر و
نيکوتر از خداوند داوري ميکند براي قومي که ايمان داشته باشند يعني
مومنان داوري خدا را بهترين داوري ميدانند]’’.
از اينجا پيدا استکه “لعان” قسمي استکه درآن معني شهادت است و
شهادتي استکه درآن معني سوگند و يمين ميباشد.
لعان مردکور و لال
هيچ کس درباره جواز لعان کور اختلاف ندارد. ليکن درباره جواز لعان لال
اختلاف است: مالک و شافعيگفتهاند: اگر سخن و اشاره لال مفهوم باشد
لعان او نيز جايز است. امام ابوحنيفه ميگويد: چون لال اهليت و شايستگي
شهادت دادن را ندارد ملاعنه او جايز نيست.
چه کسي ملاعنه را آغاز مي کند؟
باتفاق علما، سنت آنستکه مرد ملاعنه را آغازکند و پيش از زنگواهي و
شهادت دهد.
درباره وجوب تقديم مرد بر زن در ملاعنه اختلاف است:
امام شافعي و غير او گفتهاند: تقديم مرد بر زن در ملاعنه واجب ميباشد
بنابر اين هرگاه زن پيش از مرد ملاعنهکرد، لعان او معتبر نيست دليلشان
اينست که لعان براي دفع حد قذف از مرد است پس اگر ملاعنه از زن
آغازگردد، براي دفع اتهامي تلاش شده است که هنوز ثابت نشده و عنوان
نگرديده است.
امام ابوحنيفه و مالکگفتهاند: اگر زن ملاعنه را آغاز کند صحيح و معتبر
است و دليلشان اينستکه درآيه شريفه مسئله لعن زن با حرف عطف و ربط
“و” عطف شده و “و” مقتضي مراعات ترتيب بين معطوف ومعطوف عليه نيست
بلکه براي مطلق جمع آن دو با هم ميباشد.
بازگشت و امتناع از لعان
بازگشت و امتناع از لعان يا از جانب شوهر است يا از جانب زن و همسر.
اگر شوهر بازگشت کرد و امتناع ورزيد، بايستي بر وي حد قذف جاري گردد.
چون خداوند ميفرمايد:" والذين يرمون أزواجهم ولم يكن لهم شهداء إلا أنفسهم فشهادة
أحدهم أربع شهادات بالله إنه لمن الصادقين [کسانيکه به زنان خود اتهام
زنا ميزنند و جز خودشان گواهي ندارند بايد اينگونه اشخاص چهار بار
خداوند را بگواهي طلب کنند که آنان در اين اتهام از راستگويان
هستند...]".
چنانچه شوهر شهادت نداد او در اين اتهام زدن از نظر قذف مثل بيگانه
است و بر وي حد قذف جاري ميگردد. چون پيامبر صلي الله عليه و سلم
فرمود:
" البينة أو حد في ظهرك ... [بايدگواهان بياري يا حد قذف بر تو جاري
ميشود]’’. و اينست مذاهب پيشوايان سهگانه فقه. ليکن ابوحنيفهگفته
است: حد قذف درباره او جاري نميگردد بلکه بايد حبس و زندانيگردد تا
اينکه ملاعنهکند يا خود را تکذيب نمايد. چون خود را تکذيب نمود آنوقت
حد قذف بر او واجب ميشود. هرگاه زن از شهادت و لعان امتناع ورزد،
بمذهب امام مالک و امام شافعي حد زناي محصن بر او اجرا ميگردد و
ابوحنيفهگويد: حد بر وي جاري نميگردد، بلکه زنداني ميشود تا اينکه
ملاعنهکند يا به زنا اقرار نمايد. اگرمرد را تصديق کرد حد زنا به وي
تعلق ميگيرد.
ابوحنيفه بهگفته پيامبر صلي الله عليه و سلم استدلال کرده استکه فرمود:"
لا يحل دم امرئ مسلم إلا بإحدى ثلاث: زنا بعد إحصان، أو كفر بعد إيمان، أو قتل نفس
بغير نفس [ريختن خون مسلمان حلال نيست، مگر به سه سبب: ارتکاب زناي
محصنه يا مرتد شدن يا کشتن کسي در غير قصاص]’’. بعلاوه ريختن خونها
بسبب امتناع از شهادت حکمي استکه اصول و قواعد آن را رد ميکند. زيرا
بسياري از فقهاء بسبب نکول وامتناع، پرداخت خسارات مالي را واجب
نميدانند، بنابراين بطريق اولي نبايد بسبب نکول و امتناع، ريختن خون
واجب باشد.
ابن رشدگويد: “بطورکلي قاعدهکلي شرعي درباره ريختن خون آن استکه نبايد
خونها ريخته شوند مگراينکهگواهان عادل يا اعتراف بسبب ريختن آن، تحقق
پذيرد و نبايد اين قاعده عام را با اسم مشترک تخصيص داد”. چنان پيدا
استکه راي امام ابوحنيفه در اين باره به صواب نزديکتر است ان شاء
الله. ابوالمعالي که خود شافعي مذهب است درکتاب خود “البرهان” بقوت
قول ابوحنيفه درباره اين مساله اعتراف کرده است.
جدائي بين زن و شوهر متلاعن
هنگاميکه زن و شوي ملاعنهکردند، براي هميشه از هم جدا ميشوند و حرمت
پيوند زناشوئي آنان براي هميشه است.
از ابن عباس روايت استکه پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت:" المتلاعنان
إذا تفرقا لا يجتمعان أبدا [زن وشويکه به لعان اقدامکنند و ملاعنه نمايند
هرگاه ازهم جدا شدند هرگزبا هم جمع نميشوند ]".
اين دو روايت را دارقطني آورده است.
اين جدائي هميشگي، بدين علت استکه در ميان آنان آنچنان دشمني و از
هم بريدگي بوجود آمده است،که بايد براي هميشه باشد، چون اساس زندگي
زناشوئي برآرامش و محبت و مهر استوار است و اين اساس و زير بنا در
بين اين دو تا از بين رفته و ويران شده و عقوبتشان آنستکه براي
هميشه از هم جدا شوند.
هرگاه مرد خود را تکذيب نمود، فقهاء درباره او اختلاف دارند جمهور
فقها با توجه به احاديث قبليگفتهاند: هرگز با هم جمع نميشوند.
امام ابوحنيفهگفته است: هرگاه مرد خود را تکذيب نمود حد قذف بروي زده
ميشود و ميتواند مجددا با او عقد نکاح ببندد و استدلال نمودهاندکه
هرگاه او خود را تکذيب نمود، حکم ملاعنه باطل ميشود همانگونه که اگر
زن حامله باشد فرزند به وي ملحق ميگردد پس خود زن نيز به وي
برميگردد. زيرا سببيکه موجب حرمت هميشگي بود ندانستن صدقگفتار يکي
ازآنها بود،که معلوم نبودکدام يک راست ميگويد با اينکه حتماً يکي از
آن دروغگو بود. و بعد از تکذيب، اين مشکل از بين ميرود پس حرمت
ابدي همکه محصول آن بود، نيز ازميان ميرود.
چه موقع بايد از هم جدا شوند؟
امام مالکگويد همينکه هر دوي زن و شوهر از ملاعنه فارغ شدند، اين
جدائي تحقق مييابد.
امام شافعيگويد همينکه مرد لعان را تمامکرد جدائي تحقق مييابد.
ابوحنيفه و احمد و ثوريگويند: اين جدائي بايد به حکم حاکم باشد تا
اين حکم صادر نشود، جدائي تحقق نمييابد.
آيا اين جدائي طلاق است يا فسخ نکاح؟
جهمور علماءگويند اين جدائي فسخ نکاح است. ابوحنيفه گويد: طلاق بائن
است چون سبب جدائي از طرف مرد عنوان شده است و تصور نميرود که از
جانب زن عنوان گردد. و هر جدائي که از جانب مرد باشد، طلاق است نه
فسخ. جدائي در اينجا مانند جدائي بسبب “عنين بودن = عاجز بودن شوهر
ازعمل جنسي، استکه حاکم بدان حکم ميکند.
دليل گروه اول آنستکه بسبب حرمت ابدي، زن شبيه به محارم ميشود و
ميگويند فسخ نکاح بسبب لعان مانع ميشود که به زن نفقه و حق مسکن
درمدت عده تعلق گيرد.
چون نفقه و حق مسکن درعده طلاق بزن تعلق ميگيرند نه درعده فسخ، آنچه
که ابن عباس درباره داستان ملاعنه نقلکرده است، اين راي را تاييد
ميکندکه روايت کرده است که پيامبر صلي الله عليه و سلم حکم کرد که زن
حق نفقه و مسکن ندارد، زيرا تصرف آنها بوسيله طلاق يا وفات نيست
-نفقه ومسکن بعد از طلاق و وفات به زن تعلق ميگيرد -
احمد- اين روايت را نقلکرده است.
پس از لعان فرزند به مادر ملحق ميگردد
هرگاه لعان تمام شد مرد فرزند را از خود ندانسته ونسبش با او قطع
ميگردد و او پدر فرزند نيست و نفقه زن نيز ساقط ميگردد. و اين پدر و
فرزند از هم ارث نميبرند و به مادرش ملحق ميشود و با مادرش از
همديگر ارث ميبرند. زيرا عمر و بن شعيب از پدر و از جدش روايتکرده
استکه پيامبر صلي الله عليه و سلم درباره فرزند بعد از لعان حکم کرد که
او از مادرش ارث ميبرد و مادرش نيز از او ارث ميبرد و کسيکه به
مادر بچه در آن صورت اتهام بزند هشتاد تازيانه به وي زده ميشود -حد
قذف به وي زده ميشود -. -يعني بعد از لعانکسي حق نداردکه اين زن
را متهمکند و اين بچه را ولد الزنا بنامند -اين روايت را احمد
آورده است.
دلايليکه اقامه شده است بر اينکه فرزند به صاحب بستر تعلق ميگيرد
معني اين حديث را تاييد ميکند. زيرا بعد ازاينکه لعان صورت گرفت صاحب
بسترآن را نفيکرده پس فراموشي در بين نيست.
وهرکس درباره آن بچه به زن اتهام زنا بزند بايد به وي حد قذف زده
شود چون زني که ملاعنهکرده است جزو زنان “محصنه” است و چيزي بر او
ثابت نشده است پس هرکس به فرزندش اتهام “ولد الزنا” بزند مرتکب قذف
شده و حد قذف بر وي واجب ميشود، همانگونهکه اگرکسي بمادرش نيز تهمت
زنا بزند بر وي نيز حد قذف زده ميشود. اين نسبت به احکامي استکه
لازمه او است.
اما نسبت به احکاميکه خدا برايکافه مردم مقررکرده است اينستکه از
باب احتياط اين فرزند، فرزند پدرش تلقي ميشود پس نبايد زکات مال خود
را به وي بدهد چنانچه پدر او را بکشد قصاص نميشود و محرميت بين او
و فرزندان اين فرزند برقرار است و شهادت اين پدر و فرزند براي همديگر
جايز نيست و اين فرزند مجهول النسب تلقي نميشود وکسي حق الحالق او
را به خود ندارد. هرگاه پدر خود را در اتهام تکذيبکند، نسب فرزندش
ثابت ميشودکه از او است و تمام آثار لعان نسبت به فرزند از بين مي
رود.
وصلی
الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
----------------------------------------------
[1] - در ماه شعبان سال نهم هجری خداوند آن را مقرر فرمود.
بعضیگفتهاند در سال رحلت پیامبر بود.
[2] -این دلیل است بر آنکه شوهر هرگاه زنش را متهم به زنا ساخت و
از احضار شهود عاجز بود، باید بر او حد قذف جاریگردد و اگر لعان
جاری شود حد قذف از او ساقط میگردد.
[3] - مستحب استکه پیش از لعان آنان را پند داد. چون دیدندکه زن
متردد است او را نگه داشتند ولی زن با اینکه نزدیک بودکه اعترافکند
ولی حاضر نشدکه قوم خود را رسوا سازد لذا بشهادت خود ادامه داد و
اعتراف نکرد. مولف
|