پدیده ترس
در کودکان و درمان آن
ترس نوعی از حالات روحی است که تمامی افراد یعنی از کودکان گرفته تا بزرگسالان به
آن مبتلا هستند. البته حالت ترس در حد طبیعی خود برای اطفال سودمند است، زیرا نوعی
وسیله حفاظتی و دفاعی در مقابل حوادث و عوامل خطرناک است، اما اگر این احساس مفید
از حد متعادل و ضروری خود تجاوز کند منجر به حالت اضطراب خواهد شد در آن صورت نوعی
بیماری به شمار آمده و باید معالجه شود.
دکتر «نبیه غبره» در کتاب مسائل رفتاری کودکان میگوید: «هر چند از 6 ماهگی اطفال
نوعی ترس از افراد غریبه را از خود بروز میدهند ولی علائم بارز ترس تقریباً از سن
یک سالگی در کودک ظاهر میشود، صدا یا سقوط ناگهانی اشیاء طفل را میترساند.
در سن 3 سالی اطفال از بسیاری از اشیاء اطراف خود میترسند، حیوانات، اتومبیل،
سراشیبی و حتی جریان ریزش آب میتواند آنان را هراسان کند.
بطور کلی احساس ترس در دختران بیشتر از پسران است، دخترها به علت آنکه قدرت تخیل
بیشتری دارند (و ترس با تخیل رابطه مستقیم دارد) ترسوترند».
عوامل تشدید ترس در کودکان
·
ترساندن کودک از جانب مادر بوسیله سایه، تاریکی، یا موجودات عجیب و غریب.
·
مواظبت و مراقبت دائم و بیش از حد ضروری همراه با اضطراب دائمی مادر و زیر نظر
داشتن کودک، در تمامی لحظات.
·
عادت دادن کودک به تنهایی و عدم معاشرت با دیگران و محدود کردن او در چهار چوب
منزل.
·
بازگو کردن داستانهای جنایی و ترسناک که در ارتباط با جن و جادوگران و امثال
آنهاست.
درمان ترس
برای درمان این پدیدة نامطلوب و مضر رعایت موارد ذیل ضرروی است:
1- تربیت فرزند از ابتدای سنین کودکی بر اساس ایمان به خدا و عبادت و تسلم شدن در
مقابل حق تعالی در تمامی وقایع و مصیبتهایی که برای انسان پیش میآید.
تردیدی نیست که تربیت براساس مفاهیم ایمانی و عادت به عبادات باعث نشاط جسمی و روحی
میگردد. انسانی نیرومند از جهت بدنی و روحی میسازد که ترس به قلبش نفوذ نخواهد
کرد، هرگاه مشکلی پیش آمد نمیهراسد و هنگام روی دادن مصیبت خود را نمیبازد.
قرآن کریم در این باره میفرماید:
« إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا* وَإِذَا
مَسَّهُ الْخَيرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّينَ* الَّذِينَ هُمْ عَلَى
صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ »(المعارج19-23)
«حقاً که انسان ناشکیبا آفریده شده است، چون شری به او رسد بسیار جزع کند و چون
خیری به او رسد منع نماید، مگر آنانکه نماز میگزارند، آنانکه بر نماز مداومت
میکنند».
2- کودک را نباید بسیار محدود کرد بلکه ضروری است که تا حدودی آزادی عمل داشته
باشد، جهت ایجاد اعتماد به نفس باید با توجه به رشد فکری و تکامل عقلانی،
مسؤولیتهای مناسب به او سپرده شود. این شیوه برخورد مشمول گفته مبارک پیامبر اکرم
صلی الله علیه وسلم است که میفرماید: «هر کدام از شما (به تناسب شرایط خودش)
سرپرست و عهدهدار اموری است و در مقابل آنچه که تحت نظارت و رعایت اوست مسؤول
خواهد بود». (روایت بخاری)
3- نترساندن کودک خصوصاً هنگام گریه با استفاده از مفاهیمی مانند: جادوگر، غول، جن،
دزد، حیوان وحشی یا غیره تا طفل خیالاتی و ترسو نگردد و در آینده بتواند دلیر و
بیباک باشد و مشمول گفته رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وسلم گردد که فرمود:
«مؤمن قوی در نزد خدای از مؤمن ضعیف محبوبتر است». (روایت مسلم)
4- برای کودک این امکان را فراهم نمائیم که عملاً وارد جمع کودکان دیگر شود و به او
فرصت دهیم تا با آنان برخورد نموده، به خوبی سایرین را بشناسد، تا با تمامی وجود
احساس کند که مورد توجه و محبت دیگران واقع میشود .
علمای روانشناسی و تربیت کودک اینچنین سفارش میکنند:
بهتر است کودک را مدتی در مجاورت عاملی قرار دهیم که از آن میترسد، برای مثال اگر
از تاریکی میهراسد میتوان به عنوان بازی کردن، چراغ اطاق را روشن و خاموش نمائیم،
و اگر از آب میترسد به او اجازه دهیم که با مقدار کمی آب در ظرفی کوچک بازی کند. و
اگر از وسیله الکتریکی مانند جاروبرقی میترسد میتوانیم ابتدا اجزای وسیله را جدا
کرده و به او بدهیم با آنها بازی کند، سپس اجازه دهیم تا با کل دستگاه بازی کند.
5- یادگیری جنگهای رسول خدا صلی الله علیه وسلم و دلاوری و شجاعت گذشتگان بزرگوار
ما همراه با تربیت اخلاقی بر مبنای الگوهایی چون یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم،
تابعین، رهبران و شخصیتهای بزرگ اسلام که باعث میشود دوست داشتن جهاد و برای پای
داشتن کلام خدا در فرزند رشد نماید و شجاعت، خوی و خصلت او شود و در وجودش تثبیت
گردد.
«سعدبن ابیوقاص رضی الله عنه» میگوید: ما جنگهای پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم
را مانند سورههای قرآن میآموختیم، و چنانکه قبلاً ذکر کردیم، «عمربن الخطاب رضی
الله عنه» به والدین توصیه میکند که اصول سوارکاری و مهارت در کار با ابزار جنگی
را به فرزندانشان یاد دهند.
که رسول اکرم صلی الله علیه وسلم و یاران گرامیش به تربیت فرزندان بر مبنای شجاعت،
توجه خاصی داشتند، در واقع قصد آنان تربیت نسلی بود که در آینده بازوی توانمندی
باشد تا کاخ رفیع اسلامی را بنا نهد و برج با عظمت عزت و افتخار اسلامی را بر پای
کند. به این مناسبت توشههایی از سیره فرزندان اصحاب گرامی رسول خدا صلی الله علیه
وسلم را بیان میداریم و اعمال و مواضع جاودانه آنان را که در خاطره تاریخ به جای
مانده ذکر میکنیم که برای نسلهای آینده ما نمونه و الگویی شایسته است. داستانهای
آنان ضربالمثل شجاعت و ایمان و شیوه زندگی آنان موجب افتخار و مباهات ماست و
حقیقتاً آنچه انجام دادهاند از شگفتیهای تاریخ انسان است.
(أ) «عبدالرحمن بنعوف رضی الله عنه» میگوید: «در روز جنگ بدر در صف سپاهیان
ایستاده بودم در طرف راست و چپ من دو نوجوان کم سن و سال از «انصار» ایستاده بودند،
یکی از آنان آهسته به پهلویم زد و گفت: عمو جان؛ «ابوجهل» را میشناسی؟ گفتم: آری!
گفت: اگر او را ببینم مانند سایهاش او را دنبال کرده و با او درگیر میشوم که یا
کشته میشوم یا او را خواهم کشت! من هم از شجاعت و قاطعیت او تعجب کردم.
نوجوان دیگر هم همان سخنان قبلی را برایم تکرار کرد، مدت کوتاهی بعد از آن ابوجهل
را دیدیم که مشغول جنگ در جمع سپاهیان بود، گفتم: کسی را که دنبالش بودید آنجاست.
آیا او را میبینید؟
به محض گفتن این جمله هر دو به جانب او حمله بردند و با شمشیرهایشان آنقدر او را
زدند تا کشته شد سپس به جانب رسول خداصلی الله وسلم برگشته، به او خبر واقعه را
رساندند.
فرمود: کدامیک از شما او را کشتید؟ هر کدام میگفت: من کشتهام!
فرمود: پس میخواهم شمشیرهایتان را ببینم.
هنگامی که آن حضرت به شمشیرها نظر کرد، فرمود: هر دوی شما او را کشتهاید. سپس
فرمود: آلات و ابزار جنگی مقتول را به این دو نوجوان («معاذبن عمروبن جموح»،
«معاذبن عفراء») بدهند. (روایت مسلم و بخاری)
(ب) در روایت «ابن ابی شیبه» از «الشعبی» آمده است که در روز جنگ «احد» زنی شمشیری
بدست پسرش داد اما به علت سن کم و سنگینی شمشیر قادر به حمل آن نبود، ناچار با
کمرنبدی چرمی آنرا به ساعد دستش بست، سپس او را به خدمت رسول اکرم صلی الله علیه
وسلم آورده گفت: ای رسول خدا! این پسر من است و همراه شما میجنگد.
رسول اکرم صلی الله علیه وسلم فرمودند: فرزندم به آن سوی حمله کن.
نوجوان مجروح شد و افتاد. او را مجدداً به خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم
آوردند، فرمود: فرزندم آیا نترسیدی!
گفت: نه ای پیامبر خدا!
(ج) وقتی سپاه مسلمین برای رفتن به احد آماده شد، نبیاکرم صلی الله علیه وسلم به
سپاه مسلمانان نظری کرد. در داخل سپاه، سربازان کم سن و سالی دیده میشدند که به سن
بلوغ نرسیده ولی همراه مردان حاضر شده بودند تا با مجاهدین در جنگ شرکت کنند، دل آن
حضرتص به حالشان سوخت و هر کدام را که سن و سال کمی داشت بر میگرداند. از جمله
کودکانی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم برگرداند «رافع بن خدیج» و «سمره بن جندبس»
بود. «رافع» گفت: «من در تیراندازی ماهر هستم». پیامبر اکرمغ به او اجازه داد
بماند. «سمره رضی الله عنه» از اینکه انتخاب نشده بود به گریه افتاد و به همسر
مادرش (ناپدریش) گفت: «پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم به رافع اجازه داد بماند در
حالی که من درکشتی گرفتن پشت او را بر خاک میزنم». این خبر به گوش رسول اکرمغ رسید
به آنان گفت: کشتی بگیرید، «سمره» پیروز شد و آن حضرت اجازه داد که «سمره» هم در
جهاد شرکت کند.
(د) رسول گرامی خدا صلی الله علیه وسلم و دوستش (ابوبکر صدیق» ت زمانی که از مکه به
مدینه هجرت کردند، سه روز در غار «ثور» اقامت نمودند، در این مدت «عایشه رضی الله
عنها» و «اسماء» دو دختر «ابوبکر صدیق» رضی الله عنه توشة آنان را فراهم میکردند.
«اسماء» قطعهای از کمربند خود را بریده و بر دهانه ظرف غذا میبست و آن را حمل
میکرد، به این دلیل به او لقب «ذات النطاقین» (دارای دو کمربند) دادند.
«عبدالله بن ابوبکر» رضی اله عنه هم اخبار را به آنان میرساند، تمام مطالبی را
که از قریش در ارتباط با نقشهها و حیلههایشان میشنید به خاطر میسپرد و شبانگاه
حرکت کرده و خود را به غار ثور میرسانید، مدتی در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه
وسلم و پدرش در آنجا میماند و نزدیک سحر به مکه باز میگشت و هنگام طلوع خورشید
در مکه بود، طوری که قریش تصور میکرد شب را در مکه گذرانده و در آنجا خوابیده است.
آنچه مسلم است در آن زمان «عایشه» و «عبدالله» به سن بلوغ نرسیده بودند و شجاعتی را
که در انجام این کار مهم از خود نشان دادند کم نظیر بود و کاری کردند که بسیاری از
مردان قادر به انجام آن نیستند.
(هـ) «سعدبن ابی و قاص» رضی اله عنه میگوید: برای رفتن به جنگ بدر آماده شده
بودیم و منتظر بودیم رسول گرامی خدا صلی الله علیه وسلم بیاید و سپاه را ببیند.
برادرم «عمربن ابی وقاص» را دیدم که خود را پنهان میکرد. گفتم: چکار میکنی برادر؟
گفت: میترسم رسول خدا صلی الله علیه وسلم مرا ببیند و برگرداند. در حالیکه من
دوست دارم با شما در جنگ شرکت کنم و امیدوارم خدای تعالی شهادت را نصیبم فرماید. به
هر حال او را به خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم آوردند، فرمود: او را
برگردانید! کوچک است. عمیر گریه کرد، رسول خدا صلی الله علیه وسلم اجازه داد
بماند.
«سعدبن ابی وقاصس» میگوید: به علت آنکه کم سن و سال بود، حمایل شمشیرش را من برایش
میبستم. او در سن 16 سالگی به شهادت رسید. خدایتعالی از او راضی باد و او را راضی
کند. (روایت ابن سعد، بزّار و ابن الاثیر)
از این مثالهای تاریخی معلوم میشود که فرزندان یاران پیامبرص شجاعتی کمنظیر در
دل داشتند، قهرمانانی شکستناپذیر و مجاهدانی دلاور و بیباک بودند و تمامی این
خصایل پسندیده به علت تربیت استواری بود که در خانه مسلمان و جامعه مؤمن و مدرسه
نبوت شکل گرفت.
مادران پاره تن و جگر گوشههایشان را با دست خویش روانه میدانهای جهاد و شهادت
میکردند و روزی که خبر شهادت آنان را برایشان میآوردند، یکی از آنان جملهای گفت
که جاودانه شد و طنین آن همیشه در گوش تاریخ خواهد ماند.
«خدا را سپاس میگویم که مرا با شهادت پسرانم مفتخر کرد و امیدوارم در روز قیامت
مرا همراه آنان در جایگاه لطف و رحمت خویش، محشور گرداند».
والدین و مربیان، فرزندان خود را از دوران کودکی به سوارکاری و سایر فنون جنگی آشنا
میکردند تا مردانی دلاور باشند که مردانه به قلب دشمن بتازند و در راه اعلای کلام
حق، شجاعانه با خطرات و مشکلات و سختیها برخورد کنند. این چنین کودکانی وقتی به سن
بلوغ میرسیدند بر مرکب جهاد و مبارزه آزادیبخش اسلام سوار میشدند و در میدان
زندگی و کسب روزی و حیات روزمره نیز مردانی نیکوکار و درست کردار بودند.
برای نمونه موضع ارزشمند نوجوان مؤمنی را در اینجا ذکر میکنم که با زبان زیبای شعر
از پدرش درخواست میکند که اجازه دهد به نقاط مختلف سفر کند و بلندیها و پستیهای
زمین را بکاود، چه بسا که طریق مجد و عظمت خویش را یافته و راه سعادت و کرامت را
بگشاید.
چرا نسل منحصر بفرد یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم اینچنین بودند؟
زیرا از همان دوران کودکی به سوارکاری، شنا و تیراندازی میپرداختند.
زیرا والدین به طور مفرط و بیشتر از حد لازم از آنان مواظبت نمیکردند.
زیرا مسؤولیتها و وظایف خود را میدانستند و با اعتماد به نفس به انجام آن
میپرداختند.
زیرا آنان به ساده زیستی و قناعت و بازیهای جنگی و سوارکاری عادت داشتند.
زیرا با هم سن و سالان خود از قبایل و عشیره و اقوام، همراه بودند و بازی میکردند.
زیرا، آنان درس فداکاری و مجاهدت بزرگان و دلاوران اسلام و اخبار رهبران و
فرماندهان مسلمان را از همان کودکی میآموختند و صدها نکته دیگر از مکارم و
فضیلتهای معنوی که بر مبنای آن پرورش مییافتند. به قول شاعر:
آیا درخت «وشیج» غیر از چوب نیزه، چیز دیگری میرویاند؟ و آیا درخت نخل را میتوان
در غیر از جای مناسب رشد آن، کاشت؟ و اگر والدین و مربیان نیز این طریق را در تربیت
فرزندانشان عمل کنند و آنان را براساس این خصایل ارزشمند تربیت نمایند و با روشهای
مناسبی فرزندان خویش را از بند ترس، وحشت وضعف برهانند، بنیانگذار نسلی خواهند بود
که به جای اضطراب، در دل اطمینان و ثبات دارد و به جای خوف، شجاعت و به جای ضعف و
سستی، اراده استوار خواهد داشت و به جای ذلت و خواری از عزت و احترام برخوردار است،
عزتی که مشمول آیه مبارکی است که میفرماید:
«وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ
لَا يعْلَمُونَ »(المنافقون/8)
«عزت و افتخار، فقط خاص خدایتعالی و پیامبرش و مؤمنین است، اما منافقین نمیدانند».
|