پدیده دشنام و بد زبانی
در بین کودکان
از جمله بدترین پدیده هایی است که در محیط زندگی و اجتماعی فرزندان به چشم میخورد
و در محیطهایی شایع است که از هدایت قرآنی و تربیت اسلامی فاصله گرفته است و با
دقت در مورد آن در مییابیم که دو علت اساسی برای بروز و ظهور این پدیده وجود دارد:
1- الگوی بد
فرزندی که از زبان پدر و مادرش کلمات و عبارات زشت و شرمآور را میشنود، بدون
تردید بزودی آنها را تکرار خواهد کرد و به اینگونه عبارات و الفاظ ناپسند عادت
خواهد کرد و در نهایت بجز کلام فحش و الفاظ و عبارات زشت و ناپسند بر زبان
نمیآورد.
2- دوستان فاسد
فرزندی که افسار گسیخته و بحال خویش رها میگردد و مجال مییابد که با دوستان بد و
همراهان فاسد همنشین گردد، بدیهی است که الفاظ لعن و فحش و دشنامهای آنچنانی را از
آنان یاد میگیرد، پس میتوان انتظار داشت که منحطترین الفاظ و قبیحترین عادتها
را از اینچنین افرادی کسب کند و به بدترین و فاسدترین شکل ممکن تربیت شود و اخلاقی
سراسر آلوده باگناه و تبهکاری داشته باشد.
بنابراین، بر تمامی پدران و مادران واجب است که در رفتار نیکو، سخن پاک و وارسته و
زیبایی لفظ و تعبیر، الگوی شایستهای برای فرزندان خود باشند و همانطور هم واجب است
که آنها را از بازی و همنشینی با خیابانگردها و اشرار در فضای بد، برحذر دارند تا
تحتتاثیر عادات بد و انحراف اخلاقی آنها قرار نگیرند و به آنان بفهمانند که فحاشی
شخصیت آنان را در هم میشکند و باعث انحطاط ایشان میشود و نتیجهای جز ایجاد خشم و
کینه بین افراد جامعه ندارد.
و نهایتا واجب است که اولیا و مربیان احادیثی را که از دشنام و فحش نهی کرده است و
عذاب و عقوبت شدیدی را که خدایتعالی برای لعن کنندگان و فحاشان قرار داده است به
فرزندان خود آموزش دهند، چه بسا از نصایح و رهنمودهای آنان بهره گرفته و ازارتکاب
آن منع شوند.
در اینجا احادیثی که از فحش و دشنام نهی میکند، تقدیم خوانندگان میشود:
«سباب المسلم فسوق، وقتاله کفر».
«ناسزا گفتن به مسلمان گناه است و کشتن او کفر است». (روایت مسلم و بخاری و
دیگران).
«إن من أکبر الکبائر أن یلعن الرجل والدیه، قیل: یا رسول الله! کیف یلعن الرجل
والدیه؟ قال: یسب الرجل أبا الرجل فیسب أباه، ویسب أمه فیسب أمه».
«از جمله بزرگترین گناهان، آن است که فرزند، پدر یا مادرش را لعن کند، پرسیدند: ای
پیامبر خدا، چگونه فرزند والدینش را لعن میکند؟ فرمود: مردی پدر مردی دیگر را
دشنام میدهد و متقابلاً فرد مقابل، جواب او را میدهد و این بار مادرش را دشنام
میدهد و او نیز جواب میدهد». (روایت امام بخاری واحمد).
«إن العبد لیتکلم بالکلمة من سخط الله لا یلقی لها بالا یهوي بها في جهنم».
«بندهای از بندگان خدا کلامی بر زبان میآورد که خدایتعالی را خشمگین میکند، اما
خودش آنرا ساده میانگارد و اهمیتی نمیدهد که به واسطه آن کلام درآتش جهنم سقوط
خواهد کرد». (روایت بخاری)
«وهل یکب الناس فی النار علی وجوههم إلا حصائد ألسنتهم».
«سخنانی که مردم در حق دیگران میگویند آنانرا بطور واژگون وارد آتش جهنم خواهد
کرد». (روایت اصحاب سنن و امام احمد).
«لیس المؤمن بالطعان ولا اللعان ولا الفاحش ولا البذیء».
«انسان مؤمن، بد دهن، نفرین کننده و فحاش و ناسزاگوی نیست». (روایت ترمذی).
چه زیباست کودکی که الفاظ زیبا و کلمات شیرین و دلپذیر را بر زبان جاری میکند و چه
محبوب است کودکی که براساس رفتاری نرم و تعابیری دلپذیر، تربیت میشود و چه قابل
تقدیر و ستایش است که کلمات لعن و دشنام و فحش را وقتی که میشنود ناپسند و
ناخوشایند میداند، بدون تردید چنین فرزندی گل سر سبد خانه و جامعه خویش است و در
بین مردم مانند خالی که در صورت نمایان است، بارز و جلوهگر میباشد.
در اینجا نمونههایی از شیوه سخن و کلام فرزندان گذشتگان بزرگوارمان را تقدیم شما
خواننده محترم میکنم تا نمونه زیبایی سخن و حسن خطاب و رعایت ادب در کلام را از
آنان ببینیم و بدانیم که کودکان ما، در گذشته چگونه حرف میزدند و به چه شیوهای
سخن میگفتند.
در زمان «هشامبن عبدالملک» سرزمین شام دچار خشکسالی شد و قبایل مختلف به جانب مقر
حکومت هشام براه افتادند، جمعیت وارد مقر حکومت شد و در میان جمعیت «درواس بن حبیب»
که 14 ساله بود حضور داشت اجتماع مردم، هشام را به وحشت انداخت، در میان جمعیت
درواس را نیز دید و با حالت تمسخر به نگهبانهایش گفت: هر کس اراده کرده مرا ببیند
بدون هیچ مانعی به اینجا آمده میتواند حتی کودکان! «درواس» فهمید که منظور هشام
اوست. گفت: ای امیر مؤمنان! وارد شدن من به سرای حکومت ضرری به شما نمیرساند در
عوض موجب افتخار من خواهد بود، این قوم برای کاری جمع شدهاند که از بیان آن ناتوان
هستند، سخن، نهان و خواست آدمی را آشکار میکند و سکوت آنرا پنهان میسازد و برای
دریافت و شناخت محتوای کلام راهی جز بیان آن نیست.
هشام گفت: پس سخن بگو! پدرسوخته!! (عبارتی ناشی از تعجب و تحسین برای کودکی که
اینچنین توانایی دارد) «درواس» ادامه داد و سخنانش «هشام» را شگفت زده کرد او گفت:
ای امیر مؤمنان! روزگار، سه سال متوالی هست و مال ما را گرفتی. ما دچار خشکسالی
شدیم، قحطی سال اول چربیها را آب کرد، سال دوم گوشتها را خورد و سال سوم
استخوانها را پوک کرد و میدانیم که زیادی اموال در دست شماست.
اگر این اموال متعلق به خداست بر بندگان مستحق او که ما هستیم تقسیم کنید!
و اگر این اموال متعلق به بندگان خداست چرا آنرا محبوس کردهاید!
و اگر این اموال متعلق به خودتان است، صدقه بدهید که خدایتعالی اجر نیکوکاران را
تباه نخواهد کرد.
و بدان ای امیر مؤمنان! که والی در رابطه با رعیت مانند روح برای جسد است و حیات
جسد هم به واسطه روح است. «هشام» گفت: این پسربچه هیچ عذری از سه حالتی که گفت باقی
نگذاشت، پس دستور داد که صدهزار درهم به قبیله آنان بدهند و صدهزار درهم نیز به
«درواس» ببخشند.
«درواس» گفت: «ای امیر مؤمنان! صد هزار درهمی را که به من بخشیدهای به عطیهای که
به اهل بادیه من دادی، اضافه میکنم چون میترسم صدهزار درهم برای آنان کافی
نباشد».
«هشام» گفت: «آیا چیزی دیگری برای خودت میخواهی»؟
«درواس» گفت: «من نیازی غیر از نیاز سایر مسلمانان ندارم».
|