پدیده خجالت و کمروئی در کودکان
مقصود ما از تربیت روانی آن است که صفات پسندیده روحی مانند جرأت، شجاعت، صراحت و
فهم کمال و دوست داشتن خیر برای دیگران و فروبردن خشم و خلاصه فضائل روحی و اخلاقی
را در کودک ایجاد نمائیم. آغاز این بخش از تربیت نیز از همان اوایل دوران کودکی و
از هنگامی است که فرزند ما قادر به اندیشه و تعقل میگردد.
مقصود از این بخش از تربیت، ایجاد تکامل و تعادل شخصیتی در کودک است. این توازن
روحی فرد را قادر میسازد که در هنگام رسیدن به سن تکلیف، وظایف خود را به بهترین
شکل و دقیقترین صورت انجام دهد.
کودک امانتی است که به دست والدین یا مربی سپرده میشود، اگر از همان ابتدای گشودن
چشم و آغاز اندیشه و تعقل، اصول سلامت روحی و روانی را در او ایجاد نمائیم، بتدریج
به انسانی با فکری پخته و رشد کرده و رفتاری متوازن و ارادة قوی تبدیل خواهد شد.
در کنار ایجاد این خصایل مثبت و مفید روحی باید هوشیار باشیم که عوامل و علل مخربی
را که از جنبة روانی به فرزند ضربه زدن و شخصیت او را از تعادل خارج میکنند و باعث
درهم شکستن هویت و ساخت روانی او شده، اعتبار و کرامت و ارزش او را لکهدار
میکنند، از زندگی او حذف نمائیم. این عوامل منفی چنانچه بر روان کودک بیگناه
تاثیرکننده در آینده انسانی خواهد شد که به زندگی و اطرافیانش با دید بغض و کینه و
بدبینی نگاه خواهد کرد.
عوامل منفی و مخربی که والدین و مربیان عزیز باید در جهت حذف و جلوگیری از بروز
آنها تلاش نمایند به شرح زیر است:
1- پدیده کمرویی و خجالت
2- پدیده ترس
3- پدیده خود کمبینی و عدم اعتماد به نفس
4- پدیده حسد و کینهتوزی
5- پدیده خشم
پدیده خجالت و کمروئی
کمرویی و خجالت از پدیدههای طبیعی رفتاری اطفال است. دکتر «نبیه غبره» در کتاب
مسائل رفتاری کودکان میگوید:
«شاید اولین علائم کمرویی و خجالت در چهار ماهگی در طفل بروز میکند. بعد از اتمام
یکسالگی، خجالت بصورت آشکاری خود را ظاهر میکند. کودک در مقابل شخصی که برایش
غریبه است روی را بر میگرداند، یا چشمها را میبندد یا صورتش را با دستهایش
میپوشاند. در سن سه سالگی کودک این حالت را در خود احساس میکند، هنگامی که به
منزلی که برایش بیگانه است وارد شود آرام و بیحرکت و بدون آنکه حتی کلمهای به
زبان آورد در کنار مادرش مینشیند».
احتمالاً این احساس مقداری تحت تاثیر توارث است، البته باید در نظر داشت که شرایط
محیطی اثر بسیار مهمی در ازدیاد یا تقلیل این پدیده دارد، بچههایی که در جمع
کودکان بازی کرده و اوقات زیادی در جمع حضور دارند به نسبت بچههایی که اهل مخالطت
و بازی نیستند، کمتر خجل و کمرو هستند.
برای معالجه این پدیده باید کودکان خود را به معاشرت و برخورد با مردم عادت دهیم
برای نیل به مقصود میتوان دوستان را به منزل دعوت نمود یا کودک را همراه خود به
بیرون از منزل به دیدار رفیقان و خویشان ببریم و یا به ارامی و با ملاطفت از آنان
بخواهیم که در مقابل دیگران سخن بگویند، فرقی نمیکند طرف صحبت کودک خردسال یا
بزرگسال باشد. به این ترتیب کودک بتدریج اعتماد به نفس پیدا کرده، خصلت خجالت در او
کمکم ضعیف میگردد.
جرأت و اعتماد به نفس باعث میشود که فرد درآینده در ابراز و بیان کلام حق شجاعت و
صراحت داشته باشد و از ملامت هیچ ملامتکنندهای نهراسد.
برای ادای حق مطلب در این مورد احادیث و امثال تاریخی در این جا تقدیم خوانندگان
عزیز میگردد. امید است شیوه صحیح گحذشتگان صالح ما الگو و نمونهای شایسته باشد تا
براساس آن بتوانیم پدیده خجالت را ریشهکن کنیم و فرزندانی شجاع و صریح در بیان حق
تربیت نمائیم.
(أ) در روایتی از «بخاری» آمده است که «عبدالله بن عمر» رضی الله عنه گفت: هنوز به
سن بلوغ نرسیده بودم روزی در خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم بودیم، سؤال
کردند که در بین درختان درختی هست که برگهایش نمیریزد و مانند انسان مسلمان است،
کدامیک از شما میدانید آن درخت چه درختی است؟ کسانی که دراطراف رسول اکرم صلی الله
علیه وسلم نشسته بودند درختان بیابان را در جواب آن حضرت نام میبردند. به ذهنم
خطورکرد که درخت مورد سؤال درخت نخل است اما به علت شرم و احساس خجالت، نمیتوانستم
جواب دهم.
جمعیت گفتند: آن درخت کدام است یا رسول الله! آن حضرت فرمودند: درخت نخل است.
در روایت دیگری آمده است که عبدالله بن عمرب میگوید: من کوچکترین کسی بودم که در
آن جمع حضور داشت و جواب سؤال را میدانستم.
در روایت دیگری نیز آمده که میگوید «ابوبکر» و «عمر» رضی الله عنهما در جمع بوده و
هیچ نگفتند و من دوست نداشتم با وجود حضور آنان جواب بدهم وقتی که به پدرم گفتم که
من جواب را میدانستم ولی نگفتم، گفت: اگر این کلمه را میگفتی برای من از تمام
ثروت دنیا بالا تر بود.
(ب) سهل بن ساعدی در روایتی از بخاری میگوید: رسول گرامی خدا صلی الله علیه وسلم
با خود نوشیدنی آوردند و مقداری از آن نوشیدند. در طرف راستش کودکی نشسته و در طرف
چپ، افراد بزرگسال و مسن بودند.
پیامبرص خطاب به کودک گفت: آیا به من اجازه میدهی که نوشیدنی را به این بزرگان
بدهم؟
کودک گفت: خیر به خدا قسم، غیر از شما کسی را بر خود ترجیح نمیدهم.
(ج) ابن عباس رضی الله عنه میگوید:
هنوز به سن بلوغ نرسیده بودم حضرت عمربنالخطاب رضی اله عنه در ایام خلافتش مرا
به مجلس مشاوره خود با بزرگان بدر میبرد. بعضی از حاضرین از آمدن من راضی نبودند.
یکی از ناراضیان گفت: این بچه را چرا به چنین مجلسی میآورند، در حالیکه ما هم
فرزندانی به سن و سال او داریم و همراه خود نمیآوریم!
حضرت عمر رضی اله عنه گفت: آوردنش به این جهت است که رسول خدا صلی الله علیه
وسلم در مورد او فرمود: «خدایا، به او علم تاویل و فهم دین را ببخشای».
برای همین یک روز مرا صدا زد که همراه او بروم، دانستم که این بار برای اثبات آنچه
گفته بود مرا با خود میبرد.
پس از حضور در جلسه مشاوره «عمر» رضی اله عنه فرمود: نظر شما درباره این آیه چیست
«إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ»
یکی از آنان گفت: خدای تعالی امر نموده است که بعد از یاری او و پیروزی مسلمین او
را سپاس گفته و طالب بخشش نمائیم.
«عمر» رضی اله عنه گفت: ابن عباس، تو هم اینطور فکر میکنی؟
گفتم: خیر!
گفت: پس نظر تو چیست؟
گفتم: این سوره پیام رسیدن اجل رسول خداص است که خدای متعال به ایشان خبر داد.
فرمود: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ» و این هم علامت اجل توست «
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا» «عمر» رضی
اله عنه گفت: من هم چیزی غیر از آنچه تو گفتی نمیدانم.
(د) امیرالمؤمنین «عمربن الخطاب» رضی اله عنه از یکی از کوچههای مدینه گذر
میکرد و بچهها مشغول بازی بودند در داخل جمع کودکان عبدالله بن زبیر که او هم آن
روز کودک بود حضور داشت.
بچهها به علت هیبت عمر رضی اله عنه فرار کردند، فقط «عبدالله بن زبیر» بیحرکت
به جای ماند وقتی که «عمر» رضی اله عنه نزدیکش رسید، گفت: چرا تو هم فرار
نمیکنی؟
«ابن زبیر» فوراً جواب داد: جانی نیستی که از تو بگریزم و راه هم آنقدر تنگ نیست که
کنار روم تا عبورکنی! جوابی در نهایت جرأت و صراحت را کودکی، این چنین بیان
میدارد.
(هـ) «عمربن عبدالعزیز» رضی اله عنه در روز عید، لباس مندرس و کهنهای بر تن
فرزندش دید. اشک در چشمانش حلقه بست و به گریه افتاد.
فرزندش گفت: پدر برای چه گریه میکنی؟
گفت: میترسم قلبت بشکند! اگر کودکان تو را با این لباس کهنه ببینند.
گفت: ای امیرمؤمنان! کسی قلبش میشکند که خدای تعالی از او راضی نباشد یا پدر و
مادرش با او قطع رابطه کرده باشند.
من امیدوارم که از من راضی باشی و خدای تعالی به دلیل خشنودی تو از من راضی شود.
(و) در اوایل خلافت «عمربن عبدالعزیز» نمایندگان از مناطق مختلف جهت گفتن تبریک به
خدمت ایشان رسیدند.
نماینده اهل حجاز کودکی یازده ساله بود. «عمربن عبدالعزیز» رضی اله عنه گفت: تو
برگرد کسی جلو بیاید که از تو بزرگتر باشد.
کودک گفت: ای امیرمؤمنان، خداوند شما را حفظ کند! ارزش انسان را قلب و زبان تعیین
میکند.
وقتی که خدای تعالی زبانی لافظ و قلبی حافظ به بندهای ببخشد شایسته است که سخن
بگوید، اگر اساس بر سن و سال باشد در این امت بسیار هستند افرادی که برای خلافت از
تو مستحقترند.
«عمربن عبدالعزیز» ت از جواب کودک تعجب کرد و گفت:
بیاموز! زیرا آدمی، از شکم مادر عالم متولد نمیشود و کسی که دارای دانش است، با
فرد نادان برابر نیست. اگر بزرگ قوم علمی نداشته باشد، کوچک است. آنگاه که در انبوه
جمعیت قرار بگیرد.
(ز) کودکی در مقابل مأمون سخن میگفت. و سؤالاتش را به خوبی جواب میگفت مامون گفت:
پسر کیستی؟
کودک گفت: فرزند ادب.
مامون گفت: چه اصل و نسب خوبی، پس در ادامه گفت:
پسر هر که میخواهی باش و در پی ادب باش! که نیکی ادب، تو را از نسبت بینیاز
میکند.
جوان آن است که بگوید من چه هستم نه آنکه بگوید پدرم فلان کس بود.
(ح) مأمون یکبار به ساختمان مرکزی دولت وارد شد، کودکی را دید که قلمی بر بالای گوش
گذاشته است.
گفت: تو کیستی؟
کودک جواب داد: من پرورش یافته در دولت تو بر خوردار از نعمت تو و آماده به خدمت تو
«حسن بن رجاء» هستم.
مأمون از جواب سریع و زیبای کودک شگفتزده شد گفت: برتری و توانایی عقلی آدمیان با
حاضر جوابی آنها معلوم میشود مقام این کودک را بالا ببرید.
(ط) در زمان «هشام بن عبدالملک» سرزمین شام دچار خشکسالی شد و قبایل مختلف به جانب
مقر حکومت شام به راه افتادند، جمعیت وارد مقر حکومت شد «درواس بن حبیب» که خود
نوجوانی کم سال بود، نیز در میان جمعیت حضور داشت. اجتماع مردم هشام را به وحشت
انداخت، در میان جمعیت «درواس» را نیز دید و با حالت تمسخر به نگهبانش گفت: هر کس
اراده کرده مرا ببیند بدون هیچ مانعی به اینجا آمده حتی کودکان!! «درواس» فهمید که
منظور هشام، اوست و گفت: ای امیر مؤمنان! وارد شدن من به سرای حکومت ضرری به شما
نمیرساند، در عوض موجب افتخار من خواهد بود. این قوم برای کاری جمع شدهاند که از
بیان آن ناتوان هستند و سخن، نهان و خواست آدمی را آشکار میکند. سکوت آن را پنهان
میسازد و برای دریافت و شناخت محتوای کلام راهی جز بیان آن نیست.
هشام گفت: پس سخن بگو پدر سوخته!! (عبارتی ناشی از تعجب و تحسین برای کودکی که
اینچنین توانایی دارد).
«درواس» ادامه داد و سخنانش «هشام» را شگفتزده کرد او گفت: ای امیرمؤمنان! روزگار،
سه سال متوالی هستی و زندگی و مال ما را گرفت ما دچار خشکسالی شدیم، قحطی سال اول
چربیها را آب کرد، سال دوم گوشتها را خورد و سال سوم استخوانها را پوک کرد و
میدانیم که زیادی اموال در دست شماست. اگر این اموال متعلق به خداست آن را بین
بندگان مستحق او که ما هستیم تقسیم کنید!
و اگر این اموال متعلق به بندگان خداست چرا آن را محبوس کردهاید!
و اگر این اموال متعلق به خودتان است، صدقه بدهید که خدای تعالی اجر نیکوکاران را
تباه نخواهد کرد.
و بدان ای امیرمؤمنان! که والی در رابطه با رعیت مانند روح برای جسد است و حیات جسد
هم به واسطه روح است. «هشام» گفت: این پسر بچه هیچ عذری از سه حالتی که گفت باقی
نگذاشت، پس دستور داد که صدهزار درهم به قبیله آنان بدهند و صدهزار درهم نیز به
«درواس» ببخشد.
«درواس» گفت: ای امیرمؤمنان! صدهزار درهمی را که به من بخشیدهای به عطیهای که به
اهل بادیة من دادهای، اضافه میکنم چون میترسم صدهزار درهم برای آنان کافی نباشد.
«هشام» گفت: آیا چیز دیگری برای خودت میخواهی؟
«درواس» گفت: «من نیازی غیر از نیاز سایر مسلمانان ندارم».
نتیجهای که از این مباحث میگیریم
آن است که شیوه تربیت گذشتگان ما مبتنی بر زایل نمودن پدیده خجالت و کمرویی اطفال
و از بین بردن حالتهای انزوا و عدم اعتماد به نفس در آنها بوده است. قصد بزرگان ما
از این نوع پرورش اخلاقی عادت دادن فرزندانشان به مصاحبت با اقوام و خویشان در
مجالس عمومی و دیدار دوستان و به دنبال آن توانایی سخن گفتن در مقابل بزرگان بوده
است.
این چنین افرادی در بیان کلام حق شجاعت داشتند، از اندیشهای سرشار، کلاس فصیح و
سخنانی نافذ برخوردار بودند و با این ویژگیها در مقابل خلفا و امرا سخن میگفتند و
در ارتباط با مسائل مهم اجتماعی اظهار نظر کرده و صاحب رای بودند و در جمع
اندیشمندان و علما نیز ابراز عقیده میکردند. این روش، جرات و توانایی سخنوری را در
افراد میپروراند و مفاهیم ارزشمند روحی را در وجود آنان جایگزین مینماید و راه
پیمودن مدارج کمال و تکوین شخصیتی را برای ایشان هموار مینماید و بینش فکری و
اجتماعی آنان را تقویت میکند.
بنابر آنچه خدمت خوانندگان عزیز تقدیم شد والدین و مربیان محترم شایسته است، قواعد
تربیتی مذکور را بکار ببرند تا فرزندان آنها براساس فضایل اخلاقی و صراحت کلام رشد
کنند و ضمن رعایت احترام دیگران در بیان سخن، جرأت و شجاعت داشته باشند و به تناسب
توان و میزان اندیشه دیگران سخن گویند، در غیر این صورت جرأت به وقاحت و صراحت به
بیادبی تبدیل میشود.
تمایز مهم بین حیا و خجالت
خجالت: به مفهوم خودداری از برخورد و عدم توانایی ارتباط با دیگران یا به اصطلاح
کمرویی است.
حیا: به مفهوم رعایت آداب اخلاقی و ضوابط رفتاری است که اسلام در رابطه با دیگران
تعیین نموده است.
فرزندی که از ابتدای دوران کودکی از ارتکاب و انجام امور زشت شرم دارد، خجول نیست.
کودکی که به بزرگان احترام میگذارد و از نگاه به نامحرم خودداری میکند و پنهانی
به سخنان دیگران گوش نمیکند و به دنبال کشف اسرار مردم نمیباشد، خجول نیست.
انسانی که عادت کرده است سخنان بیهوده نگوید و شکم را از خوردنی حرام پرنکند و وقتش
را در عبادت خدای تعالی صرف کند و در جستجوی بر آوردن خواست و رضایت الهی باشد،
خجول نیست.
رسول خدا صلی الله علیه وسلم تمامی افراد امت اسلام را به «حیا» به مفهومی که
بیان نمودیم دعوت کردهاند. در روایتی از «ترمذی» آمده است که رسول خدا غ فرمودند:
«استحیوا من الله حق الحیاء، قلنا: إنا نستحیی من الله یا رسول الله -والحمدلله-
قال: لیس ذلک... الاستحیاء من الله حق الحیاء أن تحفظ الرأس وما وعی، والبطن وما
حوی، وتذکر الموت والبلی، ومن أراد الآخرة ترك
زینة
الحیاة، وآثر الآخرة علی الأولی، فمن فعل ذلک استحیا من الله حق الحیاء». «از خدای
تعالی حیا کنید، آنطوری که شایسته اوست». گفتیم: ای رسول خدا! سپاس خدای را سزاست
که ما از خدای تعالی شرم داریم و حیا میکنیم. فرمودند: «اینطور نیست. حیای واقعی و
شرم داشتن از خدای متعال آن است که مراقب درون خویش باشی و بدانی که چه چیزی در آن
جای دارد، مراقب شکم خود باشی و بدانی با چه چیزی آن را پر میکنی، مرگ را به یاد
داشته باشی و در اندیشه امتحان و آزمایش الهی باشد. کسی که دوستدار اخرت باشد زینت
و زیبایی دنیا را رها میکند و آخرت را بر دنیای فانی ترجیح میدهد، این است، حیایی
که شایسته حق تعالی است».
|